کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریزه کاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پشه ریزه
لغتنامه دهخدا
پشه ریزه . [ پ َ ش َ / ش ِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) پشه خاکی . بعوضة.
-
خاک ریزه
لغتنامه دهخدا
خاک ریزه . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) خاکی که از پرویزن و نظایر آن بدر کرده باشند، مقابل خاک درشت . کِدیَون . (منتهی الارب ).
-
خشک ریزه
لغتنامه دهخدا
خشک ریزه . [ خ ُ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) حصف . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به خشک رنده شود.
-
خرده ریزه
لغتنامه دهخدا
خرده ریزه . [ خ ُ دَ / دِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) چیزهای بسیار کوچک . آشغال . ریزه پیزه . خرت و پرت . خرده ریز.
-
خوان ریزه
لغتنامه دهخدا
خوان ریزه . [ خوا / خا زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ریزه ٔ خوان . ته سفره . ته مانده ٔ سفره : چون بخوان ریزه ٔ تو پروردم نعمت از خوان تو بسی خوردم . نظامی .چون ز خوان ریزه خورد شد روزی می در آمد بمجلس افروزی .نظامی .
-
خورده ریزه
لغتنامه دهخدا
خورده ریزه . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ زَ / زِ ] (اِمرکب ) تکه های غذا که بر زمین افتد : گفت آری ای خداوند، سگان نیز از خورده ریزه ای که بیوفتد ازخوان فرزندان بخورند و بزیند. (دیاتسارون ص 118).
-
سنگ ریزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sangrize خردهسنگ؛ ریگ.
-
ریزه خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹ریزهخور› rizexār ۱. کسی که خردهریزۀ ته سفره را میخورد.۲. [مجاز] نیازمند؛ محتاج.
-
ریزه خوانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عامیانه] rizexāni آهسته و نرم سخن گفتن؛ زمزمه کردن: ◻︎ چنان به زیر زبان بشکنم ترانهٴ عشق / که عندلیب شود داغ ریزهخوانی من (سالک یزدی: لغتنامه: ریزهخوانی).
-
ریزه کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) rizekār ۱. نازککار؛ کسی که نقشهای ظریف به کار میبرد.۲. هنرمندی که چیزهای زیبا و ظریف بسازد.
-
drizzle
بارانریزه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] بارانی که قطر قطرات آن کمتر از 0/5 میلیمتر باشد
-
برف ریزه
دیکشنری فارسی به عربی
ندفت الثلج
-
سرما ریزه
لهجه و گویش تهرانی
تگرگ ریز و سفیدی که پیش از برف میبارد،برفک
-
ریزه خوانی
لهجه و گویش تهرانی
پیش اذان
-
ریزه خوانی
لهجه و گویش تهرانی
مقدمات آواز یا اذان،پیشخوانی/گوش کسی را کم کم پرکردن