کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریزه خوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بالا سنگ ریزه
لغتنامه دهخدا
بالا سنگ ریزه . [ س َزِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اسفیورد شورآب بخش مرکزی شهرستان ساری که در 4 هزارگزی جنوب باختری ساری بر کنار راه فرعی ساری به سرخ کلا در دامنه واقع است . ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل مرطوب و 190 تن سکنه ، آب آنجا از رودخانه ٔ ...
-
چشمه ریزه خوانی
لغتنامه دهخدا
چشمه ریزه خوانی . [ چ َ م َ زَ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «چشمه ای است متعلق به نوا که از مشرق بمغرب جاریست و نیم سنگ آب دارد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 233).
-
حسن آباد آب ریزه
لغتنامه دهخدا
حسن آباد آب ریزه . [ ح َ س َ دِ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرون بخش نجف آباد شهرستان اصفهان در 50 هزارگزی باختر نجف آباد و نه هزارگزی جنوب شوسه ٔ نجف آباد به دامنه . جلگه و معتدل است . 240 تن سکنه ٔ فارسی زبان دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات ،...
-
freezing drizzle
بارانریزۀ یخزن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] بارانریزهای است که به شکل مایع ریزش میکند ولی بهمحض برخورد با اشیا پوشش یخشیشه ایجاد میکند
-
چِفت و ریزه
فرهنگ گنجواژه
چفت و رزه،ابزار بستن در.
-
ریزه و ذره
فرهنگ گنجواژه
خرد.
-
ریزه های طلا
واژهنامه آزاد
زرک
-
ریزه وند (ریزوند)
واژهنامه آزاد
قدیمی ترین مردمان و ساکنان اولیه پشتکوه ایلام که قبل از ورود خان والی ابوقداره به پشتکوه در آنجا سکونت داشتند و از نظام ایلیاتی که مقام آن توشمالی بود برخوردار بودند که بعد از ورود والی ابوقداره ،به پشتکوه طی چند جنگ ایل ریزه وند از هم پاشید و والی د...
-
ریزه کاری و نازک کاری
فرهنگ گنجواژه
ظریف کاری.
-
ازشبنم یا برف ریزه پوشیده شدن
دیکشنری فارسی به عربی
صقيع
-
جستوجو در متن
-
خوان ریز
لغتنامه دهخدا
خوان ریز. [ خوا/ خا ] (اِ مرکب ) ریزه ٔ خوان . ته سفره : گیر گدای محبتم نه ام آخرخرمگس خوان ریزهای صفاهان .خاقانی .
-
حتامه
لغتنامه دهخدا
حتامه . [ ح ُ م َ ] (ع اِ) بقیه ٔ طعام که بر خوان بماند. (منتهی الارب ). آنچه بماند از طعام بر خوان . (مهذب الاسماء). باقی طعام بر خوان . آنچه بیفتد وقت خوردن . (منتهی الارب ). نان ریزه .
-
سبز خوان
لغتنامه دهخدا
سبز خوان . [ س َ خوا / خا ] (اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (برهان ) (آنندراج ) : قرصه ٔ زر شد نهان در سفره ٔ لعل شفق ریزه ٔ سیمین بروی سبز خوان آمد پدید. خواجه عمید (از آنندراج ). || در این شعر ظاهراً کنایه از زمین سبزه زار است : هر گره از رشته ٔ آن...
-
خوان
لغتنامه دهخدا
خوان . [ خوا / خا ] (اِ) طبق بزرگی را گویند که از چوب ساخته باشند چه طبق کوچک را خوانچه گویند. (برهان قاطع). سفره ٔ فراخ و گشاده . (ناظم الاطباء). سماط. ابوجامع : همی از آرزوی ... خواجه را گه خوان بجز رونج نباشد خورش بخوانش بر. معروفی .نهادند خوان و ...
-
سوفچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sufče ۱. ریزۀ چیزی؛ خرده و ریزۀ هر چیز.۲. ریزۀ زر یا فلز دیگر.۳. شوشۀ زر یا سیم: ◻︎ به یکی لقمه که بر خوان تو کرد آن مسکین / به یکی سوفچهٴ زرش مفروش کنون (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۶).