کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ریزه
/rize/
معنی
ریز؛ خرد؛ کوچک؛ خرده و اندکی از چیزی.
〈 ریزهریزه: خردهخرده؛ پارهپاره؛ ریزریز.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
تکه، خرده، دانه، ریز، قراضه
دیکشنری
atom, chip, corpuscle, crumb, diminutive, drop, exiguous, fine, grain, granule, midget, minuscule, nip, nub, scrap, shiver, slight, smithereens, speck, tiny, toy, wee
-
جستوجوی دقیق
-
ریزه
واژگان مترادف و متضاد
تکه، خرده، دانه، ریز، قراضه
-
ریزه
فرهنگ فارسی معین
(زِ) (ص . اِ.) ریز.
-
ریزه
لغتنامه دهخدا
ریزه . [ زَ / زِ ] (ص ، اِ) پارچه . قطعه . خرده . خرده ٔ کوچک از هر چیزی . (ناظم الاطباء). خرد. (شعوری ج 2 ص 20). صغیر.سخت خرد. بسیار ریز. (یادداشت مؤلف ). هرچه در غایت خردی بود. (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) : و آن کوه بلند کآبناک است جمعآمده ریزه ...
-
ریزه
لغتنامه دهخدا
ریزه . [ زِ ] (اِخ ) دهی از بخش طیبات شهرستان مشهد. دارای 231 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده ٔ آنجا غلات ، بنشن ، زیره و صنایع دستی آنجا قالیچه و کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
ریزه
لغتنامه دهخدا
ریزه . [زَ / زِ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . دارای 231 تن سکنه . آب آن از قنات و محصولات عمده ٔ آنجا غلات و میوه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
ریزه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) rize ریز؛ خرد؛ کوچک؛ خرده و اندکی از چیزی.〈 ریزهریزه: خردهخرده؛ پارهپاره؛ ریزریز.
-
ریزه
دیکشنری فارسی به عربی
ذرة , رعشة , رقاقة , صغير جدا , قزم , لحم مفروم
-
واژههای مشابه
-
ریزه ریزه
لغتنامه دهخدا
ریزه ریزه . [ زَ / زِ زَ / زِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) پاره پاره . ذره ذره . پارچه پارچه . (ناظم الاطباء). هسیس . (منتهی الارب ) : ریزه ریزه صدق هرروزه چراجمع می ناید در این انبار ما. مولوی .چو گربه درنربایم ز دست مردم چیزور اوفتاده بود ریزه ریزه برچینم ...
-
ریزه ریزه
لهجه و گویش تهرانی
کم کم
-
که ریزه
لغتنامه دهخدا
که ریزه . [ک َه ْ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) کاه ریزه . ریزه ٔ کاه . خرده ٔ کاه . پر کاه . پره ٔ کاه . پره ٔ خرد کاه : کز وجه زمین بوس ز دیوان سرایت که ریزه ربایند به بیجاده ٔ جاذب .سوزنی .
-
کوفته ریزه
لغتنامه دهخدا
کوفته ریزه . [ ت َ / ت ِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) کله گنجشکی . سرگنجشکی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوفته و ترکیب کله گنجشکی ذیل مدخل کلّه شود.
-
آب ریزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ābrize ۱. (پزشکی) علتی در چشم که پیوسته اشک از آن میریزد.۲. [قدیمی] آبریز؛ آبریزش.
-
snow grains
برفریزه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] نوعی بارش، متشکل از ذرات یخ کدر و سفیدرنگ بسیار ریز به قطر یک میلیمتر
-
ice pellets 1
تگرگریزه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] نوعی بارش متشکل از ذرات یخ شفاف یا نیمشفاف به قطر 5 میلیمتر یا کمتر