کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریزان پشن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریزان پشن
لغتنامه دهخدا
ریزان پشن . [ ] (اِخ ) نام قلعه ای بوده : داوه ، این دیه را ریذویه بنا کرده است صاحب قلعه که بر کوه خوشتر است و آن را قلعه ٔ ریزان پشن می گویند. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 71).
-
واژههای مشابه
-
عرق ریزان
لغتنامه دهخدا
عرق ریزان . [ ع َ رَ ] (ق مرکب ) خوی ریزان . در حال عرق ریختن . در حال خوی ریختن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
برگ ریزان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹برگریز› bargrizān خزان؛ فصل پاییز که برگ درختان میریزد: ◻︎ شرط است که وقت برگریزان / خونابه شود ز برگ، ریزان (نظامی۳: ۵۱۴).
-
گل ریزان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) golrizān ۱. رسم گل ریختن به سر عروس و داماد در مجلس عروسی یا بر سر پهلوان در زورخانه.۲. مراسمی ویژه در زورخانه برای جمعآوری پول به منظور کمک به یکی از اعضا.
-
گل ریزان
فرهنگ فارسی معین
( ~ .)(ص مر.) مراسم گلریزی به سر عروس و د اماد یا به سر پهلوان در زورخانه .
-
درم ریزان
لغتنامه دهخدا
درم ریزان . [ دِ رَم ْ ] (اِ مرکب ) نثار درم . (یادداشت مرحوم دهخدا) : در باغ به نوروز درم ریزانست بر نارونان لحن دل انگیزانست .منوچهری .
-
اشک ریزان
لغتنامه دهخدا
اشک ریزان . [ اَ ] (نف مرکب ) چشمی که اشک بسیار می افشاند. (ناظم الاطباء) : همه منکوب و پریشان و منخوب و اشکریزان و حیران . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 455).بریحان نثار اشکریزان بقرآن و چراغ صبح خیزان . نظامی .سلطان سریر صبح خیزان سرخیل سپاه اشکریزان . نظ...
-
برگ ریزان
لغتنامه دهخدا
برگ ریزان . [ ب َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) برگ ریز. برگ ریزنده . در حال برگ ریختن : چنین تا به شب برگ ریزان بودوز آشوب هر دد گریزان بود. اسدی . || (اِ مرکب ) بودن آفتاب است در برج میزان که فصل پائیز و خزان باشد. (برهان ) (از آنندراج ). موسم خزان . (غیاث...
-
خوی ریزان
لغتنامه دهخدا
خوی ریزان . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ] (ق مرکب ) عرق ریزان . (یادداشت مؤلف ).
-
برگ ریزان
دیکشنری فارسی به عربی
خريف
-
باد برگ ریزان
لغتنامه دهخدا
باد برگ ریزان . [ دِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به باد خریف ، باد خزان و باد پائیز شود.
-
برگ ریزان کردن
دیکشنری فارسی به عربی
سقيفة
-
جستوجو در متن
-
داوه
لغتنامه دهخدا
داوه . [ ] (اِخ ) دهی بوده است از توابع قم . در تاریخ قم آمده است این دیه را ریذویه بنا کرده است ، صاحب قلعه ، که بر کوه خوشترست و آنرا قلعه ریزان پشن میگویند و آن بواسطه ٔ بلندی بر ناحیت دور آخر و فراهان مشرف است . راوی گوید که هیچ کس بر فتح این قلع...