کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ریز
/riz/
معنی
۱. هرچیز خُرد و بسیار کوچک؛ خُرد؛ کوچک؛ ذره.
۲. (اسم) فهرست: ریزنمرات.
۳. (اسم) [قدیمی] نعمت.
۴. (اسم) [قدیمی] قطره؛ جرعه: ◻︎ ای فیض رحمت تو گنهشوی عاصیان / ریزی بریز بر دل خاقانی از صفا (خاقانی: ۶).
۵. [قدیمی] پیاله؛ پیمانه.
〈 ریزریز: پارهپاره؛ خردهخرده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خرد، کوچک
۲. شکسته
فعل
بن گذشته: ریخت
بن حال: ریز
دیکشنری
diminutive, fine, micro-, mini-, minute, pint-size, wee
-
جستوجوی دقیق
-
ریز
واژگان مترادف و متضاد
۱. خرد، کوچک ۲. شکسته
-
tremolo/ tremulo (it.), tremolando (it.)
ریز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] تکرار سریع و ممتد یک نغمه و گاه دو نغمه
-
ریز
فرهنگ فارسی معین
(ص .) خرد، کوچک .
-
ریز
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) کام ، آرزو.
-
ریز
لغتنامه دهخدا
ریز. (اِخ ) ده مرکزدهستان ریز، بخش خورموج شهرستان بوشهر. دارای 432 تن سکنه . آب آن از چشمه و چاه و محصول عمده ٔ آنجا غلات و برنج و لبنیات و خرما و صنایع دستی زنان آنجا گلیم و عبا بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
ریز
لغتنامه دهخدا
ریز. (اِخ ) دهی از بخش سربند شهرستان اراک . دارای 193 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول عمده ٔ آنجا غلات و بنشن و انگور و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
ریز
لغتنامه دهخدا
ریز. (اِخ ) نام یکی از دهستانهای نه گانه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر. حدود و مشخصات آن بشرح زیر است : از شمال ، دهستان و ارتفاعات دزگاه و پس رودک از باختر، دهستانهای دیروشنبه . از جنوب ، دهستان ثلاث و ارتفاعات کنگان . ازجنوب خاوری و خاور، دهستان جم و ...
-
ریز
لغتنامه دهخدا
ریز. (ص ،اِ) خرده و ذره . هر چیز خرد و بسیار کوچکی که مانندگرد باشد. (ناظم الاطباء). خرده و ریزه . (از برهان ).پاره ای از چیزی . (آنندراج ). خرد. مقابل درشت . بسیارکوچک . سخت خرد. کوچک . (یادداشت مؤلف ) : ترا گفتند از این بازار بگذر خاک بیزی کن که ا...
-
ریز
لغتنامه دهخدا
ریز. (ع اِ) مقلوب رِزّ که یکی از دو زای ادغام شده به یاء قلب گردیده است . (از نشوءاللغة ص 12 از ابن الاعرابی ).
-
ریز
لغتنامه دهخدا
ریز. (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع ریختن ) ریزنده و ریزان و پاشان و افشان و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود، مانند: اشک ریز؛ کسی که گریه می کند و اشک از چشم آن روان است ... (از ناظم الاطباء). ریزنده . (آنندراج ). فاعل از ریزیدن . (شرفنامه ٔ منیری ).- آب ر...
-
ریز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ریزه› riz ۱. هرچیز خُرد و بسیار کوچک؛ خُرد؛ کوچک؛ ذره.۲. (اسم) فهرست: ریزنمرات.۳. (اسم) [قدیمی] نعمت.۴. (اسم) [قدیمی] قطره؛ جرعه: ◻︎ ای فیض رحمت تو گنهشوی عاصیان / ریزی بریز بر دل خاقانی از صفا (خاقانی: ۶).۵. [قدیمی] پیاله؛ پیمانه.〈 ریزر...
-
ریز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ ریختن و ریزیدن) riz ۱. = ریختن۲. ریزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): اشکریز، خونریز، گوهرریز.۳. ریختهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سرریز، دورریز.
-
ریز
دیکشنری فارسی به عربی
دقيقة , صغير , صغير جدا , غرامة , قصاصة , مهر
-
ریز
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: riz / kasla طاری: riz طامه ای: riz طرقی: hürdoriz / kas کشه ای: riz نطنزی: riz
-
ریز
واژهنامه آزاد
نام پیشین زرین شهر مرکز شهرستان لنجان استان اصفهان