کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریدک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ریدک
/ridak/
معنی
۱. پسر؛ پسرک؛ جوانک.
۲. غلامبچه: ◻︎ ریدکان خوابنادیده مصافاندرمصاف / مرکبان داغناکرده قطاراندرقطار (فرخی: ۱۷۷)، ◻︎ شاد باش و می ستان از ریدکان و ساقیان / ساقیان سیمساعد، ریدکان سیمساق (منوچهری: ۶۰).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریدک
فرهنگ فارسی معین
(رِ دَ) [ په . ] (اِ.) 1 - پسر جوان امرد، بی ریش . 2 - غلامی که در دربار شاهان و بزرگان به خدمت مشغول بودند.
-
ریدک
لغتنامه دهخدا
ریدک . [ دَ ] (اِخ ) ریذک . ریدک خوش آواز. رجوع به ریدک خوش آواز و کلمه ٔ ریدک در سبک شناسی ج 2 ص 231 شود.
-
ریدک
لغتنامه دهخدا
ریدک . [ دَ / رَ / رِ دَ ] (اِ) پسر امرد بی ریش . (از ناظم الاطباء) (برهان ). پسر جوان امرد. بی ریش . (فرهنگ فارسی معین ). کودک . (از فرهنگ اوبهی ) (شرفنامه ٔ منیری ). از پهلوی «ریتک »، به گمانم اینکه بجای راء بعضی فرهنگها زیدک با زاء ضبط می کنند، غل...
-
ریدک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rētak] ‹رودک› [قدیمی] ridak ۱. پسر؛ پسرک؛ جوانک.۲. غلامبچه: ◻︎ ریدکان خوابنادیده مصافاندرمصاف / مرکبان داغناکرده قطاراندرقطار (فرخی: ۱۷۷)، ◻︎ شاد باش و می ستان از ریدکان و ساقیان / ساقیان سیمساعد، ریدکان سیمساق (منوچهری: ۶۰).
-
واژههای مشابه
-
ریدک خوش آواز
لغتنامه دهخدا
ریدک خوش آواز. [ دَ ک ِ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) ریدک خوش آرزوگ . یکی از دهقان زادگان به روزگار پرویز و او داناترین مردم عصر خود بالذات بود. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 439 و چ 2 ص 698 شود.
-
جستوجو در متن
-
رودک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ رود] [قدیمی] rudak پسر؛ پسرک؛ ریدک.
-
خوش آرزو
لغتنامه دهخدا
خوش آرزو.[ خوَش ْ / خُش ْ رِ ] (ص مرکب ) خوش سلیقه . خوب آرزو.- ریدک خوش آرزو ؛ ریدک خوش سلیقه .
-
سولاچه زن
لغتنامه دهخدا
سولاچه زن . [ چ َ / چ ِ زَ ] (نف مرکب ) آنکه سولاچه نوازد. (ریدک خوش آواز). (یادداشت بخط مؤلف ).
-
رندک
لغتنامه دهخدا
رندک . [ رِ دَ ](اِ مصغر) تصغیر رند است که محیل و زیرک باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). || غلام بچه و کودک . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). آقای دکتر معین در حاشیه ٔبرهان نویسد: «مصحف ریدک » است . رجوع به ریدک شود.
-
مشتک
لغتنامه دهخدا
مشتک . [ م ُ ت َ ] (اِ) نوعی آلت موسیقی . (از ریدک خوش آرزو، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به آهنگ شود. || در تداول مشتوک را نیز گویند. و رجوع به مشتوک شود.
-
زیدک
لغتنامه دهخدا
زیدک . [ دَ ] (اِ) غلام بچه ٔ ترک مقبول را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). همان ریدک است که کودک نابالغ باشد و در رود گذشت . زیدک غلط است که صاحب برهان گفته . (انجمن آرا) (آنندراج ). غلام امرد بود. (اوبهی ). در کلمه ٔ «رود» صاحب انجمن آرا می گوید: «ر...
-
نوبالغ
لغتنامه دهخدا
نوبالغ. [ ن َ/ نُو ل ِ ] (ص مرکب ) پسری نوبالغ؛ ریدک خواب دیده . دختر نوبالغ؛ عالق . (یادداشت مؤلف ). پسر یا دختری که تازه به حد بلوغ رسیده است . تازه بالغشده . نوبلوغ .
-
شاطربچه
لغتنامه دهخدا
شاطربچه . [ طِ ب َچ ْ چ َ / چ ِ / ب َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) شاطر خردسال . خدمتگزار اندک سال . ریدک خواب نادیده . شاطربچگان در حضور سلاطین زنگوله به دور کمر می آویختند.