کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریخته گری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ریخته گری
/rixtegari/
معنی
شغل و عمل ریختهگر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریخته گری
لغتنامه دهخدا
ریخته گری . [ ت َ / ت ِ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل ریخته گر. (ناظم الاطباء). صوغ .صیاغت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به این دو مصدر شود. || قالب ریزی مواد و مصالح بنایی به صورت صوغ فلزات ، استحکام بنا را : پس عضدالدوله به ریخته گری روی آن دره برآورد ما...
-
ریخته گری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) rixtegari شغل و عمل ریختهگر.
-
ریخته گری
دیکشنری فارسی به عربی
وجد
-
واژههای مشابه
-
سلاح ریخته
لغتنامه دهخدا
سلاح ریخته . [ س ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) در بیت زیر ظاهراً به معنی عاجز شده ، تسلیم شده ، آنکه سلاح افکنده باشد بنظر میرسد : من که چون گل سلاح ریخته ام هم ز خار حسد گریخته ام .نظامی .
-
fettling
ریختهپیرایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مواد و متالورژی] بریدن و جدا کردن راهگاه و زواید فلزی و پلیسهها از قطعات ریختگی
-
casting 3
ریختهگری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مواد و متالورژی] یکی از روشهای شکل دادن فلزات که شامل ذوب فلز و ریختن آن در محفظهای به نام قالب است تا پس از انجماد، شکل و اندازه و خواص مورد نظر را پیدا کند
-
آب ریخته
فرهنگ فارسی معین
(بِ تِ) (ص مر.) بی آبرو، آبرو رفته .
-
ریخته گر
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ) (ص فا.) کسی که فلزات را ذوب کرده و در قالب می ریزد.
-
دندان ریخته
لغتنامه دهخدا
دندان ریخته . [ دَ ت َ ] (ن مف مرکب ) بی دندان و کسی که هیچ دندان ندارد. (ناظم الاطباء). رجوع به دندان ریختن شود.
-
ریخته پیخته
لغتنامه دهخدا
ریخته پیخته . [ ت َ/ ت ِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) ریخته پاشیده و درهم شده را گویند و در لهجه ٔ محلی «رخته پخته » گویند. (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ).
-
ریخته پا
لغتنامه دهخدا
ریخته پا. [ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) اسبی که تناسب اعضاء و مفاصلش بغایت خوب باشد گویا به قالب ریخته اند. (آنندراج ) (از غیاث اللغات ) : سخت سم نرم دم آگنده سرین پهن کفل چرب مو خشک پی افروخته سر ریخته پا.سنجر کاشی (از آنندراج ).
-
ریخته گر
لغتنامه دهخدا
ریخته گر. [ ت َ / ت ِ گ َ ] (ص مرکب ) کسی که می گدازد مس و روی را با هم و از آن هاون و منقل و اسباب دیگر و توپ می سازد. (ناظم الاطباء). کسی که بوسیله ٔ ذوب فلزات ظروف و آلات مختلف و توپ و غیره سازد. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه روی وشیشه و امثال آن را گ...
-
موی ریخته
لغتنامه دهخدا
موی ریخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کچل و کل . موی رفته . || مرغ کریزکرده و تولک کرده . (ناظم الاطباء).
-
پنجه ریخته
لغتنامه دهخدا
پنجه ریخته . [ پ َ ج َ / ج ِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) پنجه ریزیده . که پنجه ٔ آن جدا شده و فروریخته باشد : مردانه من کزین سکو پنجه ریخته خرمن کنم بباد که در جاش آکنند. سوزنی .و «سکو» آلتی است که بدان خرمن به باد کنند.