کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریختهگری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گری
لغتنامه دهخدا
گری . [ گ َ ] (پسوند) از گر + ی (حاصل مصدر). اسم مصدرهای مختوم به گری بر دو قسم اند: الف - بخشی آنها هستند که بدون (ی ) مورد استعمال دارند، مانند دادگری ، بیدادگری ، آهنگری ، مسگری ، آرایشگری ، کیمیاگری ، زرگری ، خوالیگری ؛ که دادگر، بیدادگر، مسگر، آ...
-
گری
لغتنامه دهخدا
گری . [ گ َ ] (حامص ) (از: گر +ی حاصل مصدر، اسم معنی ) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گر بودن یعنی علت جرب داشتن . (برهان ) (آنندراج ).
-
گری
لغتنامه دهخدا
گری . [ گ َ رِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان جوزم و دهج بخش شهر بابک شهرستان یزد، واقع در 31 هزارگزی شمال شهر بابک و 13 هزارگزی راه جوزم به شهر بابک . هوای آن معتدل ، دارای 56 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زر...
-
گری
لغتنامه دهخدا
گری . [ گ َ] (اِخ ) دهی است از بخش درکواز شهرستان ایلام ، واقع در 21000گزی جنوب خاوری قلعه دره کنار راه مالرو امامزاده نصرالدین . هوای آن معتدل ، دارای 270 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله دار...
-
گری
لغتنامه دهخدا
گری . [ گ ِ ] (فعل امر، اِمص ) ریشه ٔ معنی گریستن و گرییدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || گریه و امر به گریه کردن یعنی گریه کن . (فرهنگ اسدی ) (برهان ) (آنندراج ) : تو اکنون به درد برادر گری چه با طوس نوذر کنی داوری . فردوسی .بیش از آن باشد کز عشق تو ...
-
گری
لغتنامه دهخدا
گری . [ گ ِ ] (اِ) گره باشد اعم ازگره ریسمان و چوب و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ).
-
گری
لغتنامه دهخدا
گری . [ گ ِ رِ ] (اِخ ) استفن . فیزیک دان انگلیسی متولد در لندن . (در حدود 1670 - 1736م .). اوامکان استفاده ٔ از نیروی برق را در اجسام هادی ارائه نمود و اعمال الکتریکی را از فواصل دور کشف کرد.
-
گری
لغتنامه دهخدا
گری . [ گ ِ رِ ] (اِخ ) توماس . شاعر انگلیسی متولد در لندن . (1716 - 1771م .). شعرهای رثایی او مملو از حزن و ظرافت است .
-
گری
لغتنامه دهخدا
گری . [ گ ِ رِ ] (اِخ ) جین . شاهزاده خانم انگلیسی متولد در برادگیت . (1538 - 1559م .). دختر کوچک ماری خواهر هنری هشتم که برخلاف میل و رضای خویش به تاج و تخت انگلستان رسید و تسلیم ماری تودر شد و ماری تودر دستور داد که او را سر ببرند.
-
گری
واژگان مترادف و متضاد
۱. اگزما، جرب، سودا ۲. جید، عنق، گردن
-
گری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gari ۱. پیمانه؛ کیل؛ پنگان.۲. گز؛ جریب: ◻︎ زآنکه امثال مرا بیشاعری بسیار داد / کاخهای چارپوشش باغهای چلگری (انوری: ۴۵۶).۳. گره.
-
گری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) (پزشکی) [قدیمی] gari ۱. = گر۳۲. کچلی.
-
گری
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (حامص .) بیماری جرب .
-
گری
فرهنگ فارسی معین
(گَ) (پس .) در ترکیب با بعضی واژه ها، معنای حاصل مصدری می دهد. مانند: دادگری .
-
گری
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) 1 - پیمانه ، کیل . 2 - جریب .