کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریختنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ریختنی
/rixtani/
معنی
۱. پاشیدنی؛ افشاندنی؛ هر چیزی که بتوان آن را از ظرفی به ظرف دیگر ریخت.
۲. هر ظرف یا آلتی که آن را از چدن یا فلز دیگر در قالب ریخته باشند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریختنی
لغتنامه دهخدا
ریختنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) پاشیدنی . و افشاندنی و افگندنی و هر چیز که قابل و سزاوار جریان و افشان باشد. (ناظم الاطباء).- دورریختنی ؛ هر چیز بیکار و بیفایده . (ناظم الاطباء). || نثار خواه گل باشد و یا زر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از برهان ). کنایه...
-
ریختنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) rixtani ۱. پاشیدنی؛ افشاندنی؛ هر چیزی که بتوان آن را از ظرفی به ظرف دیگر ریخت.۲. هر ظرف یا آلتی که آن را از چدن یا فلز دیگر در قالب ریخته باشند.
-
واژههای مشابه
-
castable refractory, refractory castable
دیرگداز ریختنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سراميک] نوعی دیرگداز یکپارچه که آن را در محل، ریختهگری میکنند و با استفاده از نوعی چسب یا اتصالدهندۀ سیمانی یا غیرسیمانی یا هر دو، سبب گیرش و استحکام اولیۀ آن میشوند
-
جستوجو در متن
-
ناریختنی
لغتنامه دهخدا
ناریختنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) مقابل ریختنی . رجوع به ریختنی شود.
-
Letter Scraps
واژهنامه آزاد
تکه کاغذ پاره، کاغذ دور ریختنی
-
آشغال
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) = آشخال : 1 - هر چیز دور ریختنی . 2 - (کن .) آدم بی ارزش و پست .
-
صعوط
لغتنامه دهخدا
صعوط. [ص َ ] (ع اِ) داروی به بینی ریختنی . (منتهی الارب ).
-
باریدنی
لغتنامه دهخدا
باریدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) فرودآمدنی . نازل شدنی . ریختنی . رجوع به باریدن شود.
-
صَبّاً
فرهنگ واژگان قرآن
فرو ريختني وصف ناشدني ( در اصل به معني ريختن آب از بلندي است)
-
صبوب
لغتنامه دهخدا
صبوب . [ ص َ ] (ع ص ) ریخته از آب و مانند آن . (منتهی الارب ). آنچه ریخته شود بر عضو انسان ریختنی فراخ ، از آب و جز آن . (بحر الجواهر).
-
وشوعات
لغتنامه دهخدا
وشوعات . [ وَ ] (ع اِ) ج ِ وشوع . داروهای دردهان ریختنی . (منتهی الارب ). رجوع به وَشوع شود.
-
شاریدنی
لغتنامه دهخدا
شاریدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) صفت از شاریدن . جاری شدنی . تراویدنی . ریختنی . رجوع به شاریدن شود.
-
صعط
لغتنامه دهخدا
صعط. [ ص َ ] (ع مص ) داروی بینی ریختنی در بینی کسی ریختن . (منتهی الارب ).