کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریحانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ریحانی
/reyhāni/
معنی
در خوشنویسی، از خطوط اسلامی شبیه نسخ، اختراع ابنبواب.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریحانی
فرهنگ فارسی معین
(رَ یا رِ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - منسوب به ریحان . 2 - شراب صاف شده . 3 - از خطوط اسلامی .
-
ریحانی
لغتنامه دهخدا
ریحانی . [ رَ ] (ص نسبی ، اِ) نوعی رسم الخط. نام خطی از خطوط عربی شبیه به ثلث با اندک اختلافی . (یادداشت مؤلف ). یکی از خطوط اسلامی که ابن بواب آن را اختراع کرد. (فرهنگ فارسی معین ). || شراب خوشبوی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). شراب رقیق اخضر خوشبوی صافی...
-
ریحانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به ریحان، اسم) [عربی: ریحانیّ] (هنر) reyhāni در خوشنویسی، از خطوط اسلامی شبیه نسخ، اختراع ابنبواب.
-
واژههای مشابه
-
علی ریحانی
لغتنامه دهخدا
علی ریحانی . [ ع َ ی ِ رَ ] (اِخ ) ابن عبیده ٔ ریحانی بغدادی . مکنی به ابوالحسن . ادیب و نویسنده و شاعر و لغوی بود. وی از خواص مأمون بود و درتألیفاتش روش حکمت را می پیمود. او متهم به زندقه نیز بود و در سال 219 هَ . ق . درگذشت . در معجم الادباء آثار...
-
قلعه ریحانی
لغتنامه دهخدا
قلعه ریحانی . [ ق َ ع َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ساران بخش شهرستان سنندج ، واقع در 8هزارگزی باختر دیواندره و کنار راه مالرو دیواندره به برودرش . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 160 تن ، آب آن از چشمه و محصول آن غلات ...
-
باده ٔ ریحانی
لغتنامه دهخدا
باده ٔ ریحانی . [ دَ / دِ ی ِ رَ/ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شرابی که در آن اقسام گلهای خوشبودار انداخته بکشند. (غیاث ) (آنندراج ).
-
حبق ریحانی
لغتنامه دهخدا
حبق ریحانی . [ ح َ ب َ ق ِ رَ ] (اِ مرکب ) ریحان الصغیر. ریحان . حبق نبطی . ریحان الحماحم . || آنچه خورده میشود از مقل مکی . (منتهی الارب ). || شیح . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
جستوجو در متن
-
علی بغدادی
لغتنامه دهخدا
علی بغدادی . [ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) ابن عبیده ٔ ریحانی بغدادی ، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی ریحانی شود.
-
سلقی
لغتنامه دهخدا
سلقی . [س ِ ] (اِ) زمرد یا نوعی از زمرد و آن دون مرتبه ٔ ریحانی و ریحانی دون ظلماتی . (الجماهر بیرونی ص 161).
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبیده ٔ ریحانی بغدادی ، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی ریحانی شود.
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم ریحانی . محدث است .
-
اسفار
لغتنامه دهخدا
اسفار. [ اِ ] (اِ) ریحانی است بغایت خوشبوی که آنرا آس میگویند. (برهان ).
-
فرفت
لغتنامه دهخدا
فرفت . [ ف َ ف َ ] (اِ) ریحانی است که آن را شاه تره گویند. (برهان ). شاه ترج . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).