کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ریان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ریان
/rayyān/
معنی
۱. [مجاز] تروتازه؛ شاداب.
۲. [مقابلِ عطشان] سیراب.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ریان
فرهنگ نامها
(تلفظ: riyān) (عربی) سیراب ضد عطشان ؛ شاخههای سبزِ نرم .
-
ریان
فرهنگ فارسی معین
(رَ یّ) [ ع . ] (ص .) 1 - سیراب . 2 - تر و تازه ، شاداب .
-
ریان
لغتنامه دهخدا
ریان . [ رَی ْ یا ] (اِخ ) نام دیهی به نسا و آن را رذان نیز گویند. (یادداشت مؤلف ). نام قریه ای است در نسا. (از معجم البلدان ). رجوع به رذان شود.
-
ریان
لغتنامه دهخدا
ریان . [ رَی ْ یا ] (اِخ ) نام کوه بزرگی در بلاد طی ، هنگامی که در بالای آن آتش روشن کنند از سه روز راه پیداست . این کوه بلندترین و بزرگترین کوههای اجاء است و در دو میلی معدن بنی سلیم واقعشده ، هارون الرشید هنگام حج به این کوه فرود می آمد. در آنجا کا...
-
ریان
لغتنامه دهخدا
ریان . [ رَی ْ یا ] (ع ص ) سیراب . (دهار). ضد عطشان . (اقرب الموارد). مرد سیراب . ج ، رِواء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). تأنیث آن ریا است . (مهذب الاسماء) : زمی از رکن مصر ریان است اوست ریان ز علم و هم ناهار. خاقانی .که ...
-
ریان
لغتنامه دهخدا
ریان . [رَی ْ یا ] (اِخ ) ابن ولید. سلطان مصر و شوهر زلیخا،که یوسف صدیق (ع ) خواب او را تعبیر کرد و او دومین فراعنه ٔ مصر است . (از حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 30-24).
-
ریان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] rayyān ۱. [مجاز] تروتازه؛ شاداب.۲. [مقابلِ عطشان] سیراب.
-
واژههای مشابه
-
قصر ریان
لغتنامه دهخدا
قصر ریان . [ ق َ رِ رَی ْ یا ] (اِخ ) در مشرق دجله ٔ موصل از توابع نینوی نزدیک باعشیقا است و قبر شیخ صالح ابواحمد عبداﷲبن حسن بن مثنی معروف به ابن حداد بدانجاست . (معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
Rembrandt Harmensz van Rijn
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رامبراند هارمنز ون ریان
-
رواء
لغتنامه دهخدا
رواء. [ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رَیّان . (منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). رجوع به رَیّان شود. || ج ِ رَیّا مؤنث رَیّان . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). رجوع به رَیّا شود.
-
رذان
لغتنامه دهخدا
رذان . [ رَ ] (اِخ ) نام دیهی در نسا، و آنرا ریان نیز گویند. (یادداشت مؤلف ). قریه ای است در نواحی نسا. (از معجم البلدان ). دهی است به نیشابور. (منتهی الارب ). رجوع به ریان شود.
-
صائن الدین
لغتنامه دهخدا
صائن الدین . [ ءِ نُدْ دی ] (اِخ ) مکی بن ریان بن شبه ، مکنی به ابی الحزم . رجوع به ابوالحزم مکی بن ریان شود.
-
قبلی
لغتنامه دهخدا
قبلی . [ ق ُ لا ] (اِخ ) موضعی است میان غُرَّب و ریّان . (منتهی الارب ).