کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رک گفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رک گفتن
لغتنامه دهخدا
رک گفتن . [ رُ گ ُ ت َ ](مص مرکب ) بی پرده و صریح گفتن چیزهایی را که عادتاًدر پرده و به کنایه گویند. صدع . (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
رِک
لهجه و گویش بختیاری
rek 1. ردیف، رج؛ 2. به صف، کنار هم؛3. شىء را به شىء دیگر تکیه دادنbe rek bemunit>:به صف بایستید؛do rekka:دو ردیفه> .
-
رُک
لهجه و گویش بختیاری
rok 1. ایستاده، استوار؛ 2. سخن راست،صریح.
-
رُک
لهجه و گویش تهرانی
صریح، روراست، بی پرده، پوست کنده
-
رک رک تنگ نمک
لغتنامه دهخدا
رک رک تنگ نمک . [ رُرُ ت َن ْ ن َ م َ ] (اِخ ) ده از دهستان ده پیر بخش حومه ٔ شهرستان آبادان . سکنه ٔ آن 240 تن است . آب آن از چشمه . محصول عمده ٔ آنجا غلات وصیفی و لبنیات است . زمستان به قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
دلبررک رک
لغتنامه دهخدا
دلبررک رک . [ دِ ب َ رُ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرابدوره بخش چگنی شهرستان خرم آباد سکنه ٔ آن 420 تن . آب آن از سرابدوره و محصول آن غلات . و حبوب و لبنیات است . ساکنان این ده از طایفه ٔ رک رک هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
رک دان
لغتنامه دهخدا
رک دان . [ رَ ] (اِخ ) دهی ازدهستان کنارک شهرستان چاه بهار. سکنه ٔ آن 150 تن است . محصول عمده ٔ آنجا غلات وخرما و لبنیات . آب آن از باران است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
رک گو
لغتنامه دهخدا
رک گو. [ رُ ] (نف مرکب ) که صریح گوید. که عادت به گفتار صریح دارد. صریح اللهجه . آنکه گفتنی آشکار گوید و پنهان ندارد. آنکه بی پرده سخن گوید. (یادداشت مؤلف ).
-
رک گوی
لغتنامه دهخدا
رک گوی . [ رُ ] (نف مرکب ) رک گو. رجوع به رک گو شود.
-
رک گو
دیکشنری فارسی به عربی
ختم , صريح
-
رک گویی
دیکشنری فارسی به عربی
صدق
-
رک و راست
دیکشنری فارسی به عربی
بشکل صريح , صريح
-
رک وپوست کنده
دیکشنری فارسی به عربی
بصراحة
-
رک نگاه کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تحديق