کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رکن الدوله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رکن الدوله
لغتنامه دهخدا
رکن الدوله . [ رُ نُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) دیلمی ابوعلی حسن بن بویه ، از امرای آل بویه (آغاز حکومت 322 - متوفای 366 هَ . ق .). وی از طرف خلیفه مستکفی ملقب به رکن الدوله شد. عمادالدوله در سال 322 هَ . ق . برادر خود رکن الدوله را که بیش از 19 سال نداشت مأ...
-
رکن الدوله
لغتنامه دهخدا
رکن الدوله . [ رُ نُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) یا رکن الدوله ٔ خمارتکین از سرداران ملکشاه سلجوقی که به فرمانروایی فارس رسید و رباط خمارتکین در راه خراسان بدو منسوب است . (از تاریخ گزیده چ براون ص 447). رجوع به فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 2 و 29 و 133 و 136 و 167 ش...
-
رکن الدوله
لغتنامه دهخدا
رکن الدوله .[ رُ نُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) داود از امرای ارتقیه کیفا(جلوس : حدود 502 هَ . ق . = 1108 م . وفات : حدود 543 هَ . ق . = 1148 م .). (فرهنگ فارسی معین بخش اعلام ).
-
واژههای مشابه
-
رُکْنٍ
فرهنگ واژگان قرآن
هر چيزي است که ساختمان ، بعد از بنيان بر آن تکيه دارد مانند ستون و پايه.(رکون اعتمادي است که توأم با ميل باشد ،به معناي ميل کردن به سوي چيزي و تسکين دادن خاطر به وسيله آن است ، و کلمه رکن به معناي ناحيه قويتر و اصلی تر هر چيز است )
-
رکنالدین
فرهنگ نامها
(تلفظ: roknoddin) (عربی) ستون دین ؛ (در اعلام) عنوان چند تن در تاریخ .
-
طواف رکن
لغتنامه دهخدا
طواف رکن . [ طَ ف ِ رُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طواف الرکن . عبارت از گردش در اطراف خانه ٔ کعبه است در یکی از ایام ماه قربان هفت نوبت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
-
رکن الدین
لغتنامه دهخدا
رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) (درویش ). حاکم سبزوار. وی در سال 778 هَ . ق . به فارس رفت و از شاه شجاع کمک خواست و به کمک او در سال 779هَ . ق . به خراسان برگشت و سبزوار را مسخر کرد و خطبه و سکه بنام وی جاری شد. (از تاریخ مغول ص 476).
-
رکن الدین
لغتنامه دهخدا
رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) بکرانی . ابن رفیعالدین . رجوع به رجال حبیب السیر ص 25 و رکن الدین (ابن رفیعالدین کرمانی ) شود.
-
رکن الدین
لغتنامه دهخدا
رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) بیبرس بندقداری ، ظاهر، از ممالیک بحری (جلوس : 658 هَ . ق . = 1260 م . وفات : 676 هَ . ق . = 1277 م ). (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ترجمه ٔ طبقات سلاطین اسلام ص 71 و 73 شود.
-
رکن الدین
لغتنامه دهخدا
رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) سلیمان بن غیاث الدین کیخسرو برادر علاءالدین کیقباد از سلاجقه ٔ روم است . رکن الدین برادر خود را زهر داد و خود نیز در سال 664 هَ . ق . به فرمان اباقاخان مسموم گشت . (از حبیب السیر چ خیام ج ص 540). رجوع به قاموس الاعلا...
-
رکن الدین
لغتنامه دهخدا
رکن الدین . [ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) یا ملک رکن الدین بن تاج الدین . دومین امیر از آل کرت (جلوس : 677 هَ . ق . = 1278 م . - وفات : 682 هَ . ق . = 1283 م .). (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به تاریخ مغول ص 367 و 368 و 370 و 371 و تاریخ سیستان ص 407 شود.
-
رکن بصری
لغتنامه دهخدا
رکن بصری . [ رُ ن ِ ب َ ] (اِخ ) رکن کعبه که بسوی بصره است و حجر در آن رکن است . (از معجم البلدان ).
-
رکن حطیم
لغتنامه دهخدا
رکن حطیم . [ رُ ن ِ ح َ ](اِخ ) یکی از ارکان کعبه است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). یکی از ارکان کعبه . (ناظم الاطباء) : تیغ بردوش نه و از دی و از دوش مپرس گر بخواهی که رسد نام تو تا رکن حطیم . اسکافی (از بیهقی ص 390).باد میدان توزمحتشمان چون به هنگام...
-
رکن رابع
لغتنامه دهخدا
رکن رابع. [ رُ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) در اصطلاح طریقه ٔ شیخیه ، نامی است که به نائب خاص امام دهند ومعرفت آنان واجب است . (یادداشت مؤلف ).