کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رکت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رکت
/rekkat/
معنی
۱. سست شدن؛ ضعیف شدن.
۲. سسترٲی شدن؛ کمعقل شدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رکت
لغتنامه دهخدا
رکت . [ رَ ک َ ] (اِخ ) دهی از بخش ده دز شهرستان اهواز. سکنه ٔ آن 100 تن است . آب آن از چشمه و قنات است .محصول عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات . صنایع دستی زنان آنان کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
رکت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: رکّة] [قدیمی] rekkat ۱. سست شدن؛ ضعیف شدن.۲. سسترٲی شدن؛ کمعقل شدن.
-
واژههای مشابه
-
رکت چندن
لغتنامه دهخدا
رکت چندن . [ رَ ک َ چ َ ؟ ] (هندی ، اِ) اسم هندی صندل احمراست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به صندل احمر شود.
-
واژههای همآوا
-
رکة
لغتنامه دهخدا
رکة. [ رِک ْ ک َ ] (ع اِ) اسم است از تورک . (از متن اللغة). شراره . (یادداشت مؤلف ). رجوع به تَوَرﱡک شود. || (اصطلاح عروضی ) نزد بلغا آن است که در نظم از جهت استقامت وزن ، متحرکی را ساکن و ساکنی را متحرک کنند و یا متحرکی را که مشدد باشد ساکن کنند و ...
-
رکة
لغتنامه دهخدا
رکة. [رَک ْ ک َ ] (ع اِ) باران اندک . (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
rect
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رکت
-
numbers racket
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رکت اعداد
-
اهرم
فرهنگ فارسی معین
(اَ رُ) (اِ.) میلة آهنی محکمی که می توان به وسیلة آن با انرژی کمتری اجسام سنگین را به ح رکت درآورد.
-
حراره
لغتنامه دهخدا
حراره . [ ح َ رَ ] (ع اِ) حرارت . قول . تصنیف . ترانه : کخ کخ ؛ حرارة و وجد و حال صوفیان . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). حال . ملمع. شرقی . عروض البلد. زجل . موشح . موشحه . ترانه . دف زدن بشادی . کان و کان . کاری . موالیا. قوماه . ملعبه ....
-
منسوب
لغتنامه دهخدا
منسوب . [ م َ ] (ع ص ) دارای نسبت و دارای علاقه و دارای پیوستگی و متعلق و مرتبط و متصل و ملحق شده و مخصوص شده . (ناظم الاطباء). نسبت داده . بسته . بازبسته . وابسته . (یادداشت مرحوم دهخدا) : ایا به صورت و سیرت چو آن کجا کردندبرادرانش منسوب ذنب خویش به...