کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رکاب کشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رکاب کش
لغتنامه دهخدا
رکاب کش . [ رِک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) رکاب کشنده . || به تاخت . شلاقی . تاخت بی توقف اسب به حرکت تند و چهارنعل .
-
سایه رکاب
لغتنامه دهخدا
سایه رکاب . [ ی َ / ی ِ رِ ] (اِ مرکب ) کنایه از حمایت . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). || کنایه از تابعان و متابعان . (برهان ) (آنندراج ).
-
خوش رکاب
لغتنامه دهخدا
خوش رکاب . [ خوَش ْ / خُش ْ رِ ] (ص مرکب ) اسب مطیع. اسب فرمانبردار و باتعلیم و رام . (ناظم الاطباء).
-
پابه رکاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] pāberekāb ۱. کسی که پا در رکاب اسب گذاشته و در حال سوار شدن است؛ آمادۀ سوار شدن بر مرکب و به راه افتادن.۲. [مجاز] زودگذر؛ ناپایدار؛ موقتی.
-
رکاب دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] rekābdār ۱. جلودار.۲. کسی که وظیفهاش نگه داشتن رکاب اسب است تا دیگری سوار اسب شود.۳. کسی که سواره یا پیاده همراه مخدوم خود میرود و لوازم او را با خود میبرد.۴. [قدیمی] ساقی.
-
خوش رکاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xošrekāb ویژگی مَرکبی که رام و تربیتشده و خوب سواری میدهد.
-
سبک رکاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] sabokrekāb سوار چابک و تندرو.
-
هم رکاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] hamrekāb ۱. دو یا چند سوار که در کنار هم حرکت کنند.۲. [مجاز] قرین؛ همنشین.
-
رکاب زدن
دیکشنری فارسی به عربی
دواسة
-
بد رکاب
لهجه و گویش تهرانی
نافرمان
-
رکاب ندادن
لهجه و گویش تهرانی
نافرمانی
-
رکاب دادن
واژهنامه آزاد
سواری دادن
-
بد رکاب
واژهنامه آزاد
کنایه از اسب سرکش ؛اسبی که تمایل به دادن سواری نیست.
-
علی رکاب سالار
لغتنامه دهخدا
علی رکاب سالار. [ ع َ ی ِ رِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بغدادی جوهری ، ملقّب به علم الدین و مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علم الدین جوهری شود.
-
گران شدن رکاب
لغتنامه دهخدا
گران شدن رکاب . [گ ِ ش ُ دَ ن ِ رِ ] (مص مرکب ) فشار آوردن بر رکاب تا اسب بسرعت بتازد. کنایه از به شتاب شدن : گران شد رکاب یل اسفندیاربغرید با گرزه ٔ گاوسار. فردوسی .گران شد رکاب و سبک شد عنان به چشم اندر آورد رخشان سنان .فردوسی .