کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رَخ کنگره ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
acne
رُخجوش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] نوعی بیماری پوستی که براثر اختلال کارکرد و التهاب دستگاه سباسه عارض شود
-
cleavage fracture
رَخشکست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مواد و متالورژی] شکستی که معمولاً در فلزات چندبلوری و تحت تأثیر رَخ ایجاد میشود و سطح شکستی برّاقی دارد
-
fracture cleavage
رَخ شکستگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] رَخی با شکستگیهای نزدیکبههم
-
libration
رُخگرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] هرنوع نوسان چرخشی که انرژی آن برای چرخش کامل کافی نباشد
-
pencil cleavage
رَخ مدادی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] رَخی که باعث شکسته شدن سنگ بهصورت قطعات دراز و کشیده، شبیه به مداد، میشود متـ . ساختار مدادی pencil structure
-
phenocopic
رُخنما
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] مربوط به رُخنمایی
-
profile 3
رُخنما
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-پروتگانشناسی] خلاصه یا تحلیلی سامانیافته از دادهها، اغلب بهصورت نمودار یا جدول، که صفات و مشخصههای بارز آنها را نشان میدهد
-
profiling
رُخنمانگاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-پروتگانشناسی] تهیۀ یا ترسیم رُخنما
-
phenocopy
رُخنمایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] تغییری تقلیدی از رُخنمود براثر شرایط محیطی که مبنای ژنشناختی ندارد
-
phenotype 2
رُخنمود
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] مجموعۀ ویژگیهای ساختاری و عملکردی قابلتشخیص در موجود زنده
-
phenotypic
رُخنمودی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] مربوط به رُخنمود
-
تمام رخ
فرهنگ فارسی معین
(تَ. رُ) [ ع - فا. ] (اِمر.) نقش یا تصویری که از روبرو باشد. مق نیم رخ .
-
ساده رخ
فرهنگ فارسی معین
( ~ . رُ) (ص مر.) بی ریش .
-
نیم رخ
فرهنگ فارسی معین
(رُ)(اِمر.) 1 - نصف چهره . مق تمام رخ . 2 - منظرة هرچیز از جانبین .
-
آب رخ
لغتنامه دهخدا
آب رخ . [ ب ِ رُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اعتبار. جاه . آبرو : آب رخ زآب پشت بگریزدکآب پشت آب رویها ریزد. سنائی .در جستن نان آب رخ خویش مریزیددر نار مسوزید روان از پی نان را. سنائی .خاقانیا ز نان طلبی آب رخ مریزکآن حرص کآب رخ برد آهنگ جان کند. خاقا...