کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رَأَيْتَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رایت بستن
لغتنامه دهخدا
رایت بستن . [ ی َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) ترتیب دادن عَلَم .- رایت بستن به نام کسی ؛ ظاهراً یکی از آداب و تشریفات متداول عهد قدیم بوده که سلطان یا خلیفه هنگام برگزیدن حاکم یا امیری برای بزرگداشت وی رایت و یا علمی بنام او می بسته است : هارون الرشید نیزه...
-
رایت زدن
لغتنامه دهخدا
رایت زدن . [ ی َ زَدَ ] (مص مرکب ) برافراشتن رایت . علم زدن . درفش زدن .رایت برافراشتن در جایی . نصب کردن علم : ربود نور جمالش ز دهر ظلمت کفرزدند رایت عالیش نیز در محشر. ناصرخسرو.چه رایتی است که نسرین زده ست بر کهسارکه شد به لون دگر عالم بدیعآیین .ام...
-
رایت شکستن
لغتنامه دهخدا
رایت شکستن . [ ی َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) از هم باز کردن و خرد کردن اجزای علم از چوب و چرم و پارچه و جز آن .- رایت کسی را شکستن ؛ بمجاز، مغلوب کردن و شکست دادن و کشتن او : آهسته تر نه ملک خراسان گرفته ای وآسوده تر نه رایت سنجر شکسته ای . خاقانی .د...
-
رایت کشیدن
لغتنامه دهخدا
رایت کشیدن . [ ی َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) علم برداشتن . بیرق بردن . بیرق زدن . حمل کردن رایت از جایی بجایی . و بیشتر کنایه از تاختن و هجوم کردن و لشکر بردن باشد بسرزمین یا ناحیتی بقصد تسخیر : شب را معزول کرد چشمه ٔ خورشیدرایت دینارگون کشید به محور...
-
رایت افراخته
لغتنامه دهخدا
رایت افراخته . [ ی َ اَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) که علم برافراشته باشد. که لوا افراخته باشد. که علم و بیرق برپا کرده باشد. که علامت و علم برپای داشته باشد : همان رومی رایت افراخته ز هندی در آب آتش انداخته .نظامی .
-
رایت انگیز
لغتنامه دهخدا
رایت انگیز. [ ی َ اَ ] (نف مرکب ) که علم برپای دارد. که رایت افرازد.
-
رایت انگیزی
لغتنامه دهخدا
رایت انگیزی . [ ی َ اَ ] (حامص مرکب ) عمل رایت انگیز : ز بس رایت انگیزی سرخ و زردمقرنس شده گنبد لاجورد.نظامی .
-
رایت کش
لغتنامه دهخدا
رایت کش . [ ی َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) رایت کشنده . آنکه رایت را میکشد. آنکه علم را حمل میکند. آنکه لوای لشکر را بدست دارد و میبرد. علمدار. حامل علم . علامت کش : فتح و ظفر هر دو دو رایت کشنددر حشم صفدر طغرلتکین .انوری .
-
کارت رایت
لغتنامه دهخدا
کارت رایت . (اِخ ) ادموند. مکانیسین انگلیسی متولد در «مارنهام » . وی ماشینهائی برای بافتن و حلاجی پشم اختراع کرد. (1743 - 1823 م .).
-
کارت رایت
لغتنامه دهخدا
کارت رایت . (اِخ ) از معاریف مؤلفین اروپائی معاصر صفویه . (تاریخ ادبیات ایران پروفسور براون ، ترجمه ٔ رشید یاسمی ص 7).
-
اژدهای رایت
لغتنامه دهخدا
اژدهای رایت . [ اَ دَ ی ِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اژدهای علم . نقش اژدرها که بر علم تصویر میکردند : در تن اژدهای رایت تومار افعی شود عدو را پی . ظهیر فاریابی .
-
ال رأیت
لغتنامه دهخدا
ال رأیت . [ اَرَ ءَ ت َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ استفهامی ) یعنی هل رأیت ؟ آیا دیدی تو؟ (ناظم الاطباء). و رجوع به هل شود.
-
واژههای همآوا
-
رَأَيْتُ
فرهنگ واژگان قرآن
ديدم
-
جستوجو در متن
-
رایة
لغتنامه دهخدا
رایة. [ ی َ ] (ع اِ) رایت . رجوع به رایت شود.