کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رویهپیچ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رویه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ruɂa طاری: düma طامه ای: dima طرقی: düma کشه ای: dima نطنزی: duma
-
رویه
لهجه و گویش تهرانی
ضد آستر
-
پیچ
واژگان مترادف و متضاد
۱. نبش ۲. انحنا، خمیدگی، خم، کجی ۳. چین، شکنج، شکن، کرس ۴. گشت ۵. میخ
-
پیچ
فرهنگ فارسی معین
1 - (اِمص .) خم هر چیز کج . 2 - (اِ.) نوعی میخ . 3 - در ترکیب به معنی پیچنده ؛ پاپیچ . 4 - (ص مف .) در ترکیب به معنی پیچیده ؛ رختخواب پیچ .
-
پیچ
لغتنامه دهخدا
پیچ . (اِ) اسم از مصدر پیچیدن . هر یک از خمهای چیزی بر روی خویش گردیده . گردش . گشت . خمیدگی . کجی . چرخ . ثنی . مطوی . عطف . تاب . خم . تا. انثناء. حلقه . شکن . تای . ماز : سیه زلف آن سرو سیمین من همه تاب و پیچست و جعد و شکن . فرخی .بحلقه کرده همی ز...
-
پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pič ۱. قطعهای فلزی مانند میخ با دندههای مارپیچی که با پیچگوشتی یا آچار پیچانده و بازوبسته میشود.۲. قسمتی از معبر که با انحراف سیر مستقیم خود باعث تغییر مسیر معبر میشود.٣. قطعهای گَردان در برخی وسایل برقی برای خاموش و روشن کردن یا برخی تنظ...
-
پیچ
دیکشنری فارسی به عربی
ابزيم , برغي , برمة , تعرج , تعلية , تلميح , حلقة , رکبة , عقدة , لية , مزلاج , منحني
-
پیچ پیچ
فرهنگ فارسی معین
(پِ پِ) (ص مر.) 1 - رشک و حسد. 2 - تشویش و اضطراب .
-
پیچ پیچ
لغتنامه دهخدا
پیچ پیچ . (ص مرکب ) با پیچ بسیار. با تاب و خم بسیار. شکن برشکن . پرپیچ . خم درخم و سخت پیچیده ، در صفت دلبر و معشوق . (آنندراج ). صاحب پیچ بسیار : کمند گره داده ٔ پیچ پیچ بجز گرد گردان نمی گشت هیچ . نظامی .چو میکردم این داستان را بسیچ سخن راست رو بود...
-
جهان پیچ پیچ
لغتنامه دهخدا
جهان پیچ پیچ . [ ج َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دنیای پر مشقت ورنج . عالم مادی . || دنیای کثرت و تعدد.
-
پیچ بر پیچ
لغتنامه دهخدا
پیچ بر پیچ . [ ب َ ] (ص مرکب ) پیچ پیچ . خم بر خم . شکن بر شکن . مار بر مار.صاحب آنندراج گوید: این لغت اگر در صفت معشوق آید مدحست و در غیر وی ذم : درین زندان سرای پیچ برپیچ برادرزاده ای دارد دگر هیچ . نظامی .رهی پیچ برپیچ تاریک و تنگ همه راه پرخار و ...
-
پیچ پیچ کنان
لغتنامه دهخدا
پیچ پیچ کنان . [ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) صفت فاعلی بیان حالت . حلقه بر حلقه گرد خود برآینده . بس گرد خویش برآینده . پیچ و خم بسیار برآورنده . پیچ پیچ رونده . پیچان رونده . حلقه زننده : ..........................................دید دودی چو اژدهای سی...
-
face reinforcement
گُردۀ رویه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جوشکاری و آزمایشهای غیرمخرب] گُردۀ جوش در طرفی از اتصال که جوشکاری بر روی آن انجام گرفته است
-
tread pattern, tread design, tread 2
نقش رویه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار- تایر] طرح نظاممندی از آجها و شیارها و شیارکها بر رویۀ تایر
-
یک رویه
لغتنامه دهخدا
یک رویه . [ ی َ / ی ِ رو ی َ / ی ِ ] (ص نسبی )دارای یک روی . ضد دورویه . (ناظم الاطباء). هر چیز که آن دورویه نباشد. (برهان ) (از آنندراج ) : زان زیادت پذیری و نقصان که تو یک رویه ای به سان قمر. سنایی . || پشت و روی یکی . مقابل دورویه : اطلس یک رویه ....