کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رونی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رونی
لغتنامه دهخدا
رونی . (اِخ ) ابوالفرج بن مسعود، شاعر نامی . رجوع به ابوالفرج بن مسعود شود.
-
جستوجو در متن
-
کافی
لغتنامه دهخدا
کافی . (اِخ ) لقب ابوالفرج رونی . رجوع به ابوالفرج بن مسعود رونی شود.
-
runic letter
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نامه رونی
-
ابوالفرج
لغتنامه دهخدا
ابوالفرج . [ اَ بُل ْ ف َ رَ ] (اِخ ) رونی . رجوع به ابوالفرج بن مسعود رونی شود.
-
آبگرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ābgerd = گرداب: ◻︎ مگرد گِرد آبگرد هیبتش / که درکشد تو را به دَم چو اژدها (ابوالفرج رونی: ۱۵).
-
آبگرد
لغتنامه دهخدا
آبگرد. [ گ ِ ] (اِ مرکب ) گرداب : مگرد گرد آبگرد هیبتش که درکشد ترا بدم چو اژدها.ابوالفرج رونی .
-
غمین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] qamin غمگین؛ غمناک؛ اندوهگین: ◻︎ با اهل هنر جهان به کین است / مرد هنری از آن غمین است (ابوالفرج رونی: ۱۷۰).
-
رازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] rāzi بنّایی: ◻︎ ای ز تو بر عمارت عالم / یافته عدل خلعت رازی (ابوالفرج رونی: ۱۴۱).
-
رونه
لغتنامه دهخدا
رونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) نام دیهی در نزدیکی نیشابور که ابوالفرج رونی شاعر معروف بدانجا منسوب است . رجوع به دیوان ابوالفرج رونی چ چاپکین ص 171 و ماده ٔ ابوالفرج بن مسعود و فرهنگ فارسی معین بخش اعلام شود.
-
دلهی
لغتنامه دهخدا
دلهی . [ دِ ] (اِخ )دهلی ، شهری است به هندوستان و کرسی آن : گشاده رایت منصور او در قنوج شکسته هیبت شمشیر او دل دلهی . ابوالفرج رونی .رجوع به دهلی شود.
-
رازی
لغتنامه دهخدا
رازی . [ ] (ص نسبی ) منسوب به راز بمعنی بنا. بنائی : ای ز تو بر عمارت عالم یافته عقل خلعت رازی .ابوالفرج رونی .
-
رون
لغتنامه دهخدا
رون . (اِخ ) نام قصبه ای است از هند که زادگاه ابوالفرج رونی است . (فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). این قول خطاست و او از اهل رونه است که از قرای نیشابور است . رجوع به ماده ٔ رونه شود.
-
سرپاک
لغتنامه دهخدا
سرپاک . [ س َ ] (اِ مرکب ) سردار ضابط و صاحب سیاست . (جهانگیری ) : دین حق را نه چون تو یک سرتیرملک شه را نه چون تو یک سرپاک .ابوالفرج رونی (از آنندراج ).
-
بیاویدن
لغتنامه دهخدا
بیاویدن . [ دَ ] (مص ) سودن . (جهانگیری ) : به صیت عدل تو صیاد وحش می آودسُروی آهوی نخجیر بی وسیلت دام .ابوالفرج رونی .