کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روغن زدن به پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
روغن سوزی
فرهنگ فارسی معین
(رُ غَ) (حامص .) 1 - نوعی اشکال فنی در موتور که باعث سوختن روغن همراه با سوخت موتور می شود. 2 - (عا.) کنایه از: بی رمق شدن .
-
آردی روغن
لغتنامه دهخدا
آردی روغن . [ رَ / رُو غ َ ] (اِ مرکب )حلوای آردی . حلوا که از آرد گندم کنند : آردی روغن و حلوای برنجی وزلیب مرد کاری چو بچنگال زنی اول بار. بسحاق اطعمه .آردی روغن برم لال آمده ست نام من از غیب چنگال آمده ست .بسحاق اطعمه .
-
روغن انگبین
لغتنامه دهخدا
روغن انگبین . [ رَ/ رُو غ َ اَ گ َ ] (اِ مرکب ) چنگال . چنگالی از روغن و انگبین داغ کرده کنند و نان در آن اشکنه کنند: الغمیرة؛ نان که در روغن انگبین شکنند. (ملخص اللغات ).
-
روغن دان
لغتنامه دهخدا
روغن دان . [ رَ / رُو غ َ] (اِ مرکب ) ظرف روغن و حقه ٔ روغن . (ناظم الاطباء). ظرفی که در آن روغن نگه دارند. (آنندراج ). مدهن . قرز.(منتهی الارب ). جای روغن . قُرز. || ظرفی خرد روغن دار و آن را لحاف دوزان و درودگران برای سوزن و اره و مانند آن دارند. |...
-
روغن رفته
لغتنامه دهخدا
روغن رفته . [ رَ / رُو غ َ رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از کسی که از دولت عمر سیر شده باشد. (ازناظم الاطباء) (از آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا).
-
روغن زبان
لغتنامه دهخدا
روغن زبان . [ رَ / رُو غ َزَ ] (ص مرکب ) کنایه از نرم گفتار و چاپلوس . (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از برهان ) (ناظم الاطباء). چرب زبان . || فریبنده . (فرهنگ فارسی معین ). فریب دهنده . (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از برهان ).
-
روغن فروش
لغتنامه دهخدا
روغن فروش . [ رَ/ رُو غ َ ف ُ ] (نف مرکب ) کسی که هر ماده ٔ دسم و چربی خواه نباتی یا حیوانی بفروشد. (ناظم الاطباء). سمان . دهان . (یادداشت مؤلف ). فروشنده ٔ روغن است اما برای خواربارفروش علم شده است . (از شعوری ج 2 ورق 24).
-
روغن کش
لغتنامه دهخدا
روغن کش . [ رَ / رُو غ َ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) عصارخانه . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). اما ظاهراً با روغن کشی اشتباه شده است . || (نف مرکب ) صاحب عصارخانه . روغن فروش . (لغت محلی شوشتر). || روغن سنج را که وزان باشد می گویند. || (ا...
-
روغن مالی
لغتنامه دهخدا
روغن مالی . [ رَ / رُو غ َ ] (حامص مرکب ) تدهین . با شدن و کردن صرف شود. (یادداشت مؤلف ): تمریج ؛ روغن مالی کردن پوست را. (منتهی الارب ).
-
مرد روغن
لغتنامه دهخدا
مرد روغن . [م َ رُ غ َ ] (اِ مرکب ) منی . آب مرد. (ناظم الاطباء).
-
پیاز روغن
لغتنامه دهخدا
پیازروغن . [ رَ / رُو غ َ ] (اِ مرکب ) پیاز داغ .
-
روغن سوزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ro[w]qansuzi سوختن روغن؛ سوختن قسمتی از روغن در موتور اتومبیل در اثر معیوب شدن رینگ یا پیستون.
-
روغن کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ro[w]qankāri مالیدن یا داخل کردن روغن مخصوص ماشین میان چرخ، دندهها، و میلههای ماشین برای روان شدن و جلوگیری از اصطکاک و ساییدگی آنها.
-
روغن زرد
دیکشنری فارسی به عربی
زبد
-
روغن مالیدنی
دیکشنری فارسی به عربی
مرهم