کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روغنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
روغنی
/ro[w]qani/
معنی
۱. روغندار؛ چرب.
۲. نانی که در خمیر آن روغن زده باشند.
۳. روغنگر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
fat, greasy, hydraulic, oil, oily, oleaginous, unctuous
-
جستوجوی دقیق
-
روغنی
لغتنامه دهخدا
روغنی . [ رَ / رُو غ َ ] (اِخ ) از ملازمان اکبر شاه هند و متوفای سال 980 هَ . ق . و شاعری لاابالی ولی دارای طبعی خوش بود. دوبیت زیر از اوست :از جفای او نمی نالم که می ترسم رقیب داند از تأثیر فریادم که از بیداد کیست .بود چون اخگری در خاک راه او دل گر...
-
روغنی
لغتنامه دهخدا
روغنی . [ رَ / رُو غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به روغن . (ناظم الاطباء). || عصار و روغن فروش . (آنندراج ) (انجمن آرا) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). عصار و روغنگر. (برهان ) (از آنندراج ). روغنگیر. مسکه فروش . (ناظم الاطباء). || هر چیز آلود...
-
روغنی
لغتنامه دهخدا
روغنی .[ رَ / رُو غ ] (اِخ ) دهی از دهستان چاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. سکنه ٔ آن 589 تن . آب آن از قنات . محصول عمده ٔ آنجا غلات و لبنیات و چغندر و پنبه . راه آن اتومبیلرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
روغنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به روغن) ro[w]qani ۱. روغندار؛ چرب.۲. نانی که در خمیر آن روغن زده باشند.۳. روغنگر.
-
روغنی
دیکشنری فارسی به عربی
دهني , زيتي , مخزن الماکولات
-
واژههای مشابه
-
essential oil
عطرمایۀ روغنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] ترکیب معطر و فرّاری که معمولاً از منابع گیاهی استخراج میشود و در روغن محلول است
-
تهی روغنی
لغتنامه دهخدا
تهی روغنی . [ ت َ/ ت ِ / ت ُ رَ / رُو غ َ ] (حامص مرکب ) بی روغنی . فقدان روغن در چراغ . ته کشیدگی روغن در چراغ : مدار از تهی روغنی دل به داغ که ناگه ز پی برفروزد چراغ . نظامی .رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
چشمه روغنی
لغتنامه دهخدا
چشمه روغنی . [ چ َ م َ رَ / رُوغ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودزرد بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز که در 24 هزارگزی باختر باغ ملک و4 هزارگزی شمال راه اتومبیل رو باغ ملک به هفتگل واقع است . کوهستانی و گرمسیر است و 100 تن سکنه دارد. آبش از چشمه . محصو...
-
چشمه روغنی
لغتنامه دهخدا
چشمه روغنی . [ چ َ م َ رَ غ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد که در 35 هزارگزی شمال خاوری فریمان واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 86 تن سکنه دارد. آبش از چشمه . محصولش غلات و بنشن . شغل اهالی زراعت و مالداری وراهش مال...
-
روغنی شده
دیکشنری فارسی به عربی
دهن حيواني
-
رنگ روغنی
دیکشنری فارسی به عربی
نفط
-
diesel-hydraulic locomotive
لوکوموتیو دیزلی ـ روغنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] لوکوموتیوی که در آن توان یک یا چند موتور دیزلی ازطریق سامانۀ انتقال قدرت هیدرولیکی (hydraulic) به محورهای کِشنده منتقل میشود
-
fluid coupling, fluid drive, fluid flywheel, hydraulic coupling, hydraulic-type coupling
جفتگردان روغنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] نوعی جفتگردان که در آن سیال تراکمناپذیر سبب انتقال حرکت میشود
-
electro-hydraulic brake, EH brake
ترمز برقیروغنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] سامانۀ ترمز هیدرولیکی (hydraulic) که با فشار روغن کار میکند و با فرمان الکتریکی هدایت میشود