کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روغنگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
روغنگر
/ro[w]qangar/
معنی
کسی که کارش گرفتن روغن از دانههای گیاهان است؛ عصار؛ روغنی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
روغنگر
لغتنامه دهخدا
روغنگر. [ رَ / رُو غ َ گ َ ] (ص مرکب ) دَهّان . روغن گیر. عصار. آنکه از تخمها روغن گیرد. (یادداشت مؤلف ). عصار و کسی که از حیوانات روغن می گیرد. (ناظم الاطباء). عصار. (آنندراج ) : فلک روغنگری گشتست بر مابه کار خویش در جلد و خیاره ز ما اینجا همی کنجا...
-
روغنگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] ro[w]qangar کسی که کارش گرفتن روغن از دانههای گیاهان است؛ عصار؛ روغنی.
-
جستوجو در متن
-
روغنی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به روغن) ro[w]qani ۱. روغندار؛ چرب.۲. نانی که در خمیر آن روغن زده باشند.۳. روغنگر.
-
روغنگری
لغتنامه دهخدا
روغنگری . [ رَ / رُو غ َگ َ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل روغنگر. روغن سازی و عصاری و عمل روغن گرفتن و روغن ساختن . (ناظم الاطباء).
-
عصار
لغتنامه دهخدا
عصار. [ ع َص ْ صا ] (ع ص ) شپلنده ٔ انگور و جز آن . (منتهی الارب ). روغنگر. (غیاث اللغات ). منسوب به عصر که روغن کشی از حبوب را میرساند. (از الانساب سمعانی ) (آنندراج ). روغنگر و کسی که از بذور مانند کرچک و کنجدو جز آن روغن گیرد. (ناظم الاطباء). شیره...
-
معصرة
لغتنامه دهخدا
معصرة. [ م ِ ص َ رَ ] (ع اِ) تخته ٔ روغنگر. کوبین . (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه در وی انگور فشارند تا آب وی برآید. چرخشت . ج ، معاصر. (ناظم الاطباء). مِعصَر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ظرفی است که در آن انگور و جز آن فشرده شود...
-
روغنی
لغتنامه دهخدا
روغنی . [ رَ / رُو غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به روغن . (ناظم الاطباء). || عصار و روغن فروش . (آنندراج ) (انجمن آرا) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). عصار و روغنگر. (برهان ) (از آنندراج ). روغنگیر. مسکه فروش . (ناظم الاطباء). || هر چیز آلود...
-
عصاره
لغتنامه دهخدا
عصاره . [ ع ُ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) عصارة. آب افشرده ٔ نباتات است ، اعم از آنکه خشک کنند یا نکنند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). به معنی عصیر است اما در آنچه به آتش و آفتاب منعقد کرده باشند استعمال می نمایند. (مخزن الادویة). افشره . (تفلیسی ). افشاره . فشاره...