کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روغن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
روغن
/ro[w]qan/
معنی
۱. مادهای چرب و غیرمحلول در آب که انواع مختلف گیاهی، حیوانی، و صنعتی دارد.
۲. [قدیمی] مادهای که از پیه به دست میآوردند و برای مشتعل کردن چراغ به کار میبردند؛ روغن چراغ.
〈 روغن حیوانی: روغنی که از کره، دنبه، و پیه گاو و گوسفند تهیه میشود.
〈 روغن خاکستری: روغنی مرکب از یک جزء جیوه و چهار جزء پیه گوسفند که برای تحلیل ورم غده بر روی پوست میمالند.
〈 روغن زرد: روغنی که از جوشاندن و صاف کردن کرۀ گاو یا گوسفند تهیه شود.
〈 روغن زیتون: روغنی که از میوۀ زیتون میگیرند و ازجهت تغذیه و مصارف دارویی اهمیت بسیار دارد. از نظر طبی به عنوان ملین و برای رفع یبوست و در قولنجهای کلیوی به کار میرود؛ برای کارگرانی که با سرب و فراوردههای آن سروکار دارند نیز نافع است.
〈 روغن کرچک: روغنی که از دانههای گیاه کرچک یا بیدانجیر گرفته میشود و در طب بهعنوان مسهل به کار میرود.
〈 روغن ماشین: مادۀ روغنی که از نفت گرفته میشود و در ماشینها به کار میرود.
〈 روغن ماهی: روغنی که از جگر ماهی مورو گرفته میشود و دارای ویتامینهای A و D است و آن را برای تقویت بدن و معالجۀ بعضی از بیماریها میخورند؛ روغن کبد ماهی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پیه، چربی، دهن، زیت
۲. مرهم
دیکشنری
embrocation, fat, lubricant, oil
-
جستوجوی دقیق
-
روغن
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیه، چربی، دهن، زیت ۲. مرهم
-
روغن
فرهنگ فارسی معین
(رُ غَ) [ په . ] (اِ.) 1 - ماده ای چرب که از شیر، دنبه یا پیه گاو و گوسفند یا از گیاهان روغنی می گیرند. 2 - مایع چربی که از سه گروه اساسی تشکیل می شود: روغن چرب ثابت ، روغن کانی و روغن اسانس . ؛ ~ ریخته را نذر امامزاده کردن مال از دست رفته را به کس...
-
روغن
لغتنامه دهخدا
روغن . [ رَ / رُو غ َ ] (اِ) هر ماده ٔ دسم و چربی که در حرارت متعارفی میعان داشته باشد خواه حیوانی بود مانند روغن گوسپند و گاو وجز آن و یا نباتی مانند روغن بادام و زیتون و کرچک و جزء آن . دهن . (ناظم الاطباء). آنرا از دوغ گوسفند وگاو و امثال آن می گی...
-
روغن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rōvn, rōyn] ro[w]qan ۱. مادهای چرب و غیرمحلول در آب که انواع مختلف گیاهی، حیوانی، و صنعتی دارد.۲. [قدیمی] مادهای که از پیه به دست میآوردند و برای مشتعل کردن چراغ به کار میبردند؛ روغن چراغ.〈 روغن حیوانی: روغنی که از کره، دنبه، و...
-
روغن
دیکشنری فارسی به عربی
دهن , زبد , زيت التشحيم , مرهم , نفط
-
روغن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ruqan طاری: roqan طامه ای: ruqan طرقی: rovun کشه ای: roqan نطنزی: ruqe(n)
-
واژههای مشابه
-
oil length, oil content
محتوای روغن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] نسبت روغن به رزین در یک پیوستار که میتوان آن را برحسب نسبت وزنی روغن به ازای یک واحد وزنی رزین یا درصد آن بیان کرد
-
short oil
کمروغن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] ویژگی رزینی که محتوای روغن آن کم است
-
medium oil
میانروغن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] ویژگی رزینی که محتوای روغن آن در حد متوسط است
-
oil separator
جداساز روغن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] ← چربیگیر
-
رینگ روغن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] ← رینگ روغن پیستون
-
حلقۀ روغن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[قطعات و مجموعههای خودرو] ← رینگ روغن پیستون
-
روغن بَزرَک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گیاهان دارویی] ← روغن تخم کتان
-
boiled oil
روغن پخته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ] روغن بزرک گرمادادهشدهای که خشککن به آن میافزایند