کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روشن ضمیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
روشن ضمیر
/ro[w]šanzamir/
معنی
= روشندل
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
روشن ضمیر
لغتنامه دهخدا
روشن ضمیر. [ رَ / رُو ش َ ض َ ] (اِخ ) از گویندگان استاد و دانشمندان زبان فارسی و تازی و هندی و از موسیقی دانان نامی در هند بود وی با چهارده هزار نوا آشنایی داشت و معاصر مؤلف مرآت الخیال بود و به سال 1077 هَ . ق . درگذشت . ابیات زیر از اوست :بیا ساق...
-
روشن ضمیر
لغتنامه دهخدا
روشن ضمیر. [ رَ ش َ ض َ ] (ص مرکب ) روشندل . (آنندراج ). روشن روان . (ناظم الاطباء). آنکه دارای دل و روانی روشن است . روشن روان . روشن فکر. (یادداشت مؤلف ) : مسند و صدر سری کم دید و کم بیند چنوصدر والاقدر عالی همت روشن ضمیر. سوزنی .خسرو آل امیران ای...
-
روشن ضمیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] ro[w]šanzamir = روشندل
-
واژههای مشابه
-
علی روشن
لغتنامه دهخدا
علی روشن . [ ع َ رَ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیمچه ، بخش گتوند شهرستان شوشتر. واقع در 15 هزارگزی جنوب باختری گتوندو در کنار راه اتومبیل رو دزفول به شوشتر. ناحیه ای است دشت و گرمسیر و دارای 80 تن سکنه . آب آن از رود کارون تأمین می شود. و محصول ...
-
روشنچهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: ro(w)šan čehr) (روشن + چهر = چهره) ، دارای چهرهی تابناک .
-
روشندخت
فرهنگ نامها
(تلفظ: ro(w)šan doxt) (روشن + دخت = دختر) ، دختر تابنده و شاد؛ (به مجاز) زیبا رو .
-
روشنرخ
فرهنگ نامها
(تلفظ: ro(w)šan rox) (= روشن چهر) ، ← روشن چهر .
-
روشنمهر
فرهنگ نامها
(تلفظ: ro(w)šan mehr) خورشیدِ درخشان .
-
روشن کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. افروختن ۲. باز کردن، راهانداختن
-
bright time
گاه روشن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم رصدی و آشکارسازها] دورهای در هر ماه قمری که در آن بیش از یکدوم قرص ماه روشن است متـ . روشنی 1
-
روشن گری
فرهنگ واژههای سره
فرانمون
-
نیم روشن
لغتنامه دهخدا
نیم روشن . [ رَ / رُو ش َ ] (ص مرکب ) نیمه روشن .که اندکی روشن است و کاملاً تاریک نیست : چو آمد شب آن نیم روشن دیارسیه مشک بر عود کرد اختیار.نظامی .
-
نیمه روشن
لغتنامه دهخدا
نیمه روشن . [ م َ / م ِ رَ /رُو ش َ ] (ص مرکب ) آنجا که نه تاریک باشد و نه کاملاً روشن . (فرهنگ فارسی معین ). سایه روشن . تاریک روشن .
-
camera lucida
اتاقک روشن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک- اپتیک] وسیلهای متشکل از یک منشور بازتابان که برای طراحی و رونگاری از مناظر و چهرهها و غیره به کار میرود