کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روشنگری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
روشنگری
فعل
بن گذشته: روشنگری کرد
بن حال: روشنگری کن
دیکشنری
enlightenment, illumination, illustration
-
جستوجوی دقیق
-
روشنگری
لغتنامه دهخدا
روشنگری . [ رَ / رُو ش َ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل روشنگر. صیقل . صقال . زدودن زنگ از آهن و آینه و جز آن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به روشنگر شود.
-
واژههای مشابه
-
روشنگری أفکارعمومی
دیکشنری فارسی به عربی
تنوير الرأي العام
-
واژههای همآوا
-
روشن گری
فرهنگ واژههای سره
فرانمون
-
روشن گری
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ) (حامص .) رفع ابهام ، ایضاح .
-
جستوجو در متن
-
insightfulness
دیکشنری انگلیسی به فارسی
روشنگری
-
تنوير الرأي العام
دیکشنری عربی به فارسی
روشنگري أفکارعمومي
-
بَيَّنُواْ
فرهنگ واژگان قرآن
بيان کردند - روشنگري کردند
-
ایضاح
واژگان مترادف و متضاد
تشریح، توضیح، روشنگری، وضوح
-
توضیح
فرهنگ واژههای سره
بازنمود، روشنگری، فرانمود، فرانمون
-
توضیح دادن
فرهنگ واژههای سره
نگیختن، زندیدن، بازنمودن، روشنگری کردن
-
enlightenment
دیکشنری انگلیسی به فارسی
روشنگری، روشن فکری
-
افروزی
لغتنامه دهخدا
افروزی . [ اَ ] (حامص ) روشنگری . افروختگی . رجوع به افروختن و افروزش شود.