کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روشناس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
روشناس
/rušenās/
معنی
معروف؛ مشهور؛ نامدار؛ سرشناس: ◻︎ ندانم کس از مردم روشناس / کزآن مردمی نیست بر وی سپاس (نظامی۵: ۷۶۷).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
روشناس
فرهنگ فارسی معین
(ش ِ) (ص فا.) 1 - سرشناس ، مشهور. 2 - ستاره .
-
روشناس
لغتنامه دهخدا
روشناس . [ ش ِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از شخص مشهور و معروف و آشنای همه کس . (برهان قاطع). مشهور که بتازیش وجیه خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). کسی که او را بمجرد دیدن توان شناخت که فلانی است . (آنندراج ). کنایه از شخص معروف و مشهور و وجیه . (از غیاث اللغات...
-
روشناس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹رویشناس› [قدیمی، مجاز] rušenās معروف؛ مشهور؛ نامدار؛ سرشناس: ◻︎ ندانم کس از مردم روشناس / کزآن مردمی نیست بر وی سپاس (نظامی۵: ۷۶۷).
-
واژههای مشابه
-
روشناس شدن
لغتنامه دهخدا
روشناس شدن . [ ش ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) معروف و مشهور شدن . شناخته شدن . روشناس گردیدن . رجوع به روشناس و روشناس گردیدن شود.
-
روشناس کردن
لغتنامه دهخدا
روشناس کردن . [ ش ِک َ دَ ] (مص مرکب ) مشهور و معروف کردن : مجنون که خویش را بجهان روشناس کردپیداست عاشقی نتوان در لباس کرد. میرزا شفیع (از آنندراج ).ورجوع به روشناس شود.
-
روشناس گردیدن
لغتنامه دهخدا
روشناس گردیدن . [ ش ِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) معروف و مشهور شدن : روی هریک می نگر می دار پاس بو که گردی تو ز خدمت روشناس . مولوی .- روشناس کسی گردیدن ؛ در نظر او شناخته و آشنا شدن : عجب درماند شاپور از سپاسش فراتر شد که گردد روشناسش .نظامی .
-
روشناس وآشنا
فرهنگ گنجواژه
آشنا
-
جستوجو در متن
-
روشنا
لهجه و گویش تهرانی
آشنا،روشناس
-
روشناسی
لغتنامه دهخدا
روشناسی . [ ش ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی روشناس . معروفیت و شهرت . اشتهار. سرشناسی . رجوع به روشناس شود.
-
روی شناس
لغتنامه دهخدا
روی شناس . [ ش ِ ] (ن مف مرکب ) مشهور و معروف و محترم . (ناظم الاطباء). روشناس . معروف و مشهور. (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به روشناس شود. || آشنا. (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ).
-
صورت آشنا
لغتنامه دهخدا
صورت آشنا. [ رَ ش ْ / ش ِ ] (ص مرکب ) روشناس . (آنندراج ). آنکه چهره اش آشنا بنظر آید.
-
روی شناخته
لغتنامه دهخدا
روی شناخته . [ ش ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) آشکار و مشهور. معروف و محترم و معتبر. (ناظم الاطباء). روشناس . رجوع به روی شناسی شود.
-
پیش سلام
لغتنامه دهخدا
پیش سلام . [ س َ ] (ص مرکب ) کسی که از راه خاکساری یا خوشخوئی در سلام گفتن سبقت کند. گویند مرد افتاده ٔ پیش سلامیست . (آنندراج ) : هرجا غمی است پیش سلام دل منست مشهور ملک فتنه بود روشناس من .شفائی (از آنندراج ).