کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روشن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
روشن
/ravešn/
معنی
= رَفتن
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. مشعشع، منور، نورانی، نوردار
۲. آشکار، بارز، بدیهی، صریح، عیان، قطعی، مبرهن، محقق، مشخص، مشهود، معلوم، معین، واضح، واضح
۳. کوک
۴. گویا
۵. براق، تابان، جلی، رخشان، متجلی
۶. زلال، شفاف ≠ تاریک، تیره، مبهم، ناگویا، کدر، غیر شفاف
دیکشنری
well-defined, alight, alive, bright, clear, clear-cut, distinct, explicit, light, flaring, intelligible, liquid, luminous, manifest, obvious, pellucid, perspicuous, plain, precise, rosy, serene, shiny, specific, strict, sunlit, sunny, unambiguous, up
-
جستوجوی دقیق
-
روشن
فرهنگ نامها
(تلفظ: ro(w)šan) دارای نور ، تابنده ، درخشان ؛ (به مجاز) آگاهِ با بصیرت ، بینا ، شاد ، مسرور ، درستکار ، معتمد.
-
روشن
واژگان مترادف و متضاد
۱. مشعشع، منور، نورانی، نوردار ۲. آشکار، بارز، بدیهی، صریح، عیان، قطعی، مبرهن، محقق، مشخص، مشهود، معلوم، معین، واضح، واضح ۳. کوک ۴. گویا ۵. براق، تابان، جلی، رخشان، متجلی ۶. زلال، شفاف ≠ تاریک، تیره، مبهم، ناگویا، کدر، غیر شفاف
-
bright
روشن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک- اپتیک] ویژگی سطحی که به نظر میرسد مقدار زیادی نور گسیل میکند
-
روشن
فرهنگ فارسی معین
(رَ شَ) [ په . ] (ص .) 1 - درخشان ، تابان . 2 - آشکار، واضح .
-
روشن
فرهنگ فارسی معین
(رَ وِ شْ) [ په . ] 1 - (اِمص .) حرکت ، گردش . 2 - (اِ.) طرز، روش .
-
روشن
لغتنامه دهخدا
روشن . [ رَ / رُو ش َ ] (ص ) تابناک . نورانی . منور. درخشان . تابان . (ناظم الاطباء)(فرهنگ فارسی معین ). چیز دارنده ٔ نور مثل چراغ و آفتاب و اطاق روشن . (فرهنگ نظام .). مُضی ٔ. منیر. باهر.بافروغ . مقابل تاریک . (یادداشت مؤلف ) : تا همه مجلس از فروغ ...
-
روشن
لغتنامه دهخدا
روشن . [ رَ ش َ ] (اِخ ) دهی است واقع در 20500گزی جنوب غربی گرشک در افغانستان در 64 درجه و 24 دقیقه و 14 ثانیه طول شرقی و 31 درجه و 42 دقیقه عرض شمالی . (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2).
-
روشن
لغتنامه دهخدا
روشن . [ رَ ش َ ] (معرب ، اِ) روزن . (دهار) (منتهی الارب ). کُوَّة. ج ، رَواشِن . (از اقرب الموارد).مضوی . (یادداشت مؤلف ) : دود غم و اندوه از موقد دل او به روشن چشم او برآمد. (تاج المآثر).
-
روشن
لغتنامه دهخدا
روشن . [ رَ ش ِ ] (اِخ ) یکی از مفسرین اوستاست که مکرراً نامش در تفسیر پهلوی (زند) یاد شده است . (یسنا تفسیر و تألیف پورداود حاشیه ٔ ص 159).
-
روشن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] ravešn = رَفتن
-
روشن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: rošn] ro[w]šan ۱. تابان؛ تابناک؛ درخشان.۲. افروخته.۳. [مقابلِ تاریک] جایی که نور به آن میتابد.۴. [مجاز] واضح و آشکار؛ روش؛ روشان.۵. [مجاز] آگاه؛ بصیر: ◻︎ شب مردان خدا روز جهانافروز است / روشنان را بهحقیقت شب ظلمانی نیست (سعدی۲: ۶۳۶).
-
روشن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: rušan طاری: rušnâ طامه ای: rušan طرقی: rušnâ / derginnâyi کشه ای: rošan نطنزی: rušan
-
روشن
دیکشنری فارسی به عربی
حي , سريع , شديد الوضوح , علي , لامع , مشرق , مشمس , موکد , هادي , واضح , وضح
-
واژههای مشابه
-
علی روشن
لغتنامه دهخدا
علی روشن . [ ع َ رَ ش َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیمچه ، بخش گتوند شهرستان شوشتر. واقع در 15 هزارگزی جنوب باختری گتوندو در کنار راه اتومبیل رو دزفول به شوشتر. ناحیه ای است دشت و گرمسیر و دارای 80 تن سکنه . آب آن از رود کارون تأمین می شود. و محصول ...