کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
روش
/raveš/
معنی
۱. طرز انجام دادن کاری؛ شیوه.
۲. حرکت کردن؛ رفتن.
۳. (تصوف) سلوک.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آیین، ادب، اسلوب، باب، راه، رسم، رفتار، روال، روند، رویه، سبک، سنت، سیاق، سیر، سیرت، سیره، شعار، شیوه، طرز، طریق، طریقت، طریقه، طور، عادت، قاعده، قانون، متد، مذهب، مسلک، منوال، نحو، نحوه، نظام، نمط، نوع، وجه، وضع، هنجار
دیکشنری
approach, attitude, bearing, course, deal, escent _, fashion, knack, line, manner, means, ment _, method, mode, order, path, procedure, process, sort, system, tactics, technique, term, track, ure _, usage, use, vein, way, wise
-
جستوجوی دقیق
-
روش
واژگان مترادف و متضاد
آیین، ادب، اسلوب، باب، راه، رسم، رفتار، روال، روند، رویه، سبک، سنت، سیاق، سیر، سیرت، سیره، شعار، شیوه، طرز، طریق، طریقت، طریقه، طور، عادت، قاعده، قانون، متد، مذهب، مسلک، منوال، نحو، نحوه، نظام، نمط، نوع، وجه، وضع، هنجار
-
روش
فرهنگ فارسی معین
(رَ وِ)1 - (اِمص .) عمل رفتن . 2 - خرامش . 3 - (اِ.) معبر. 4 - طرز، رسم .
-
روش
فرهنگ فارسی معین
(رُ) 1 - روشنایی . 2 - (ص .) روشن .
-
روش
لغتنامه دهخدا
روش . (ص ) مخفف روشن باشد که از روشنائی است چنانکه گویند «چشم شما روش ». (برهان قاطع). مخفف روشن . چنانکه گویند چش روشی یعنی چشم روشن . (آنندراج ). || (حامص ) روشنایی : «فرخت بادا روش خنیده گرشاسب هوش ». (از فرهنگ فارسی معین ).|| صاحب برهان قاطع و فر...
-
روش
لغتنامه دهخدا
روش . [ رَ ] (اِخ ) از قدیسان دین مسیح بشمار میرود. وی در مونتپلیه ٔ فرانسه بدنیا آمد (1295 - 1327م .) و قسمتی از عمر خویش را در ایتالیا وقف درمان طاعون زدگان کرد و خود نیز به وبا گرفتار شد و پس از معالجه بوطن خویش بازگشت و به اتهام جاسوسی در زندان ا...
-
روش
لغتنامه دهخدا
روش . [ رَ ] (ع اِ) سبکی عقل . (از معجم متن اللغة).
-
روش
لغتنامه دهخدا
روش . [ رَ ] (ع مص ) بسیار خوردن و کم خوردن . از لغات اضداد است . (منتهی الارب ). بسیار خوردن و کم خوردن . و از اضداد است و در لسان روش ، خوردن بسیار ووَرش بمعنی خوردن کم آمده است . (از اقرب الموارد). || سست کردن کسی را بیماری . (از منتهی الارب ). نا...
-
روش
لغتنامه دهخدا
روش . [ رَ / رُو ] (اِ) در تداول محلی گناباد بر رشته یا نخ طناب مانندی اطلاق کنند که آنرا از پارچه جدا سازند. چنانکه گویند: پارچه یا جامه را روش روش کرد.
-
روش
لغتنامه دهخدا
روش . [ رَ وِ ] (اِمص ) طرز. (از برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). طریقه . (آنندراج ). قاعده و قانون . (برهان ) (ناظم الاطباء). راه . هنجار. شیوه . اسلوب . وَتیرَه . نَسَق . منوال . سبک . طریق . گونه . سنت . نَمَط. رسم و آیین . نهج . قاعده : چو یزدا...
-
روش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹روشن› raveš ۱. طرز انجام دادن کاری؛ شیوه.۲. حرکت کردن؛ رفتن.۳. (تصوف) سلوک.
-
روش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] ruš = رُوشن
-
روش
دیکشنری فارسی به عربی
اخدود , اسلوب , شکل , طريقة , عرق , فصل , کيف , موکب , نمو
-
روش
لهجه و گویش تهرانی
طریقه راه رفتن
-
روش
واژهنامه آزاد
طَریقه.