کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روسیاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
روسیاه
/rusiyāh/
معنی
۱. کسی که چهرهاش سیاه باشد.
۲. [مجاز] عاصی؛ گناهکار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بدکار، رسوا، شرمسار، گناهکار، مقصر، ننگآور، ننگین
دیکشنری
disgraceful, dishonorable
-
جستوجوی دقیق
-
روسیاه
واژگان مترادف و متضاد
بدکار، رسوا، شرمسار، گناهکار، مقصر، ننگآور، ننگین
-
روسیاه
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) کنایه از: گناهکار، شرمسار.
-
روسیاه
لغتنامه دهخدا
روسیاه . (ص مرکب ) کسی که صورت و روی او سیاه باشد. (ناظم الاطباء). آنکه چهره اش سیاه باشد. (ناظم الاطباء). || گناهکار. بدکار. عاصی . (فرهنگ فارسی معین ). گنهکار و بدافعال . (فرهنگ شعوری ). کنایه از عاصی و بدکار و بدطالع و بدبخت . (آنندراج ). گناهکار ...
-
روسیاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹روسیَه› rusiyāh ۱. کسی که چهرهاش سیاه باشد.۲. [مجاز] عاصی؛ گناهکار.
-
واژههای مشابه
-
روسیاه،روسیاه از آب درآمدن
لهجه و گویش تهرانی
بدنام،بدنام شدن
-
جستوجو در متن
-
روسیهی
لغتنامه دهخدا
روسیهی . [ ی َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی روسیاه . رجوع به روسیاه و روسیاهی شود.
-
ننگآور
واژگان مترادف و متضاد
بدنام، رسوا، روسیاه، شرمآور، مفتضح ≠ افتخارآفرین
-
روسفید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹روسپید› [مجاز] rusefid ۱. درستکار؛ بیگناه.۲. [مقابلِ روسیاه] سرفراز؛ موفق.
-
مقصر
واژگان مترادف و متضاد
بزهکار، خاطی، خطاکار، تقصیرکار، روسیاه، گناهکار، مجرم، محکوم ≠ بیگناه
-
ننگین
واژگان مترادف و متضاد
بدنام، رسوا، روسیاه، زشت، شرمآور، فضاحتبار، فضیح، قبیح، مفتضح
-
شرمسار
واژگان مترادف و متضاد
آزرمگین، خجل، روسیاه، سرافکنده، سربزیر، شرمزده، شرمگین، شرمنده ≠ سربلند، مباهی، مفتخر
-
گناهکار
واژگان مترادف و متضاد
بدعمل، بزهکار، تبهکار، خطاکار، روسیاه، عاصی، متهم، مجرم، مذنب، مقصر ≠ بیگناه، پاک، مبرا
-
مرآت
لغتنامه دهخدا
مرآت . [ م ِرْ ] (ع اِ) (از «رأی ») آئینه . آینه . مرآة. رجوع به مرآة شود : مردم نادیده باشد روسیاه مردم دیده بود مرآت ماه .مولوی .