کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روزگار باستان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
روزگار باستان
دیکشنری فارسی به عربی
عصر قديم
-
واژههای مشابه
-
گردش روزگار
لغتنامه دهخدا
گردش روزگار. [ گ َ دِ ش ِ زْ / زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مجازاً بمعنی تقدیر. قضا. بازیهای چرخ . حوادث نامطلوب : ببینیم کز گردش روزگارچه بندد بدین بند نااستوار. فردوسی .ز یزدان بترس و ز ما شرم دارنگه کن بدین گردش روزگار. فردوسی .این برنا را که از ...
-
خوش روزگار
واژگان مترادف و متضاد
مرفه، رفاهزده، خوشبخت ≠ سیهروز، بدروزگار
-
شوریده روزگار
لغتنامه دهخدا
شوریده روزگار. [ دَ / دِ زْ / زِ ] (ص مرکب ) پریشان ایام . کنایه از بی سامان و بی سرانجام . (آنندراج ). بی چاره و بی نوا و درمانده . (از ناظم الاطباء).
-
روزگار بردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بُ دَ) (مص ل .) 1 - در انتظار ماندن . 2 - عمر ضایع کردن .
-
روزگار رفته
فرهنگ فارسی معین
( ~. رَ تِ) (ص مر.) کنایه از: 1 - بخت برگشته ، بی اقبال . 2 - کسی که عمرش بیهوده سپری شده .
-
روزگار شمردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. ش ِ دَ) (مص ل .) چندی به سر بردن ، چند صباحی عمر کردن .
-
روزگار کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص ل .) درنگ کردن ، توقف کردن .
-
روزگار یافتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) (مص ل .) مهلت یافتن .
-
آشفته روزگار
لغتنامه دهخدا
آشفته روزگار. [ ش ُ ت َ / ت ِ زْ / زِ ] (ص مرکب ) آشفته روز : دست نوازشی چو بزلف آشنا کنی غافل مشو ز صائب آشفته روزگار.صائب .
-
ابناء روزگار
لغتنامه دهخدا
ابناء روزگار. [ اَ ءِ زْ/ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ابناء دهر.
-
تبه روزگار
لغتنامه دهخدا
تبه روزگار. [ ت َب َه ْ ] (ص مرکب ) تبه روز. تباه روز؛ که روزگارش تباه باشد. رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
دختر روزگار
لغتنامه دهخدا
دختر روزگار. [ دُ ت َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از حوادث روزگار. (برهان ). کنایه از حادثه و واقعه . (آنندراج ). کنایه از حوادث است . (انجمن آرا). ریب المنون .
-
روزگار شدن
لغتنامه دهخدا
روزگار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) وقت گذشتن . صرف شدن عمر : سه روز اندرین کار شد روزگارکه جویند از ایران یکی شهریار. فردوسی .سه روز اندرآن جنگ شد روزگارچهارم ببخشود پروردگار. فردوسی .دو روز در آن روزگار شد تا از این فارغ شدند. (تاریخ بیهقی ). نقل اس...