کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روزه جهودی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
روزه داری
لغتنامه دهخدا
روزه داری . [ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) روزه داشتن . عمل روزه داشتن .
-
روزه داشت
لغتنامه دهخدا
روزه داشت . [ زَ / زِ ] (مص مرکب مرخم ) روزه داشتن : مسلم کسی را بود روزه داشت که درمانده ای را دهد نان و چاشت . (بوستان ).و رجوع به روزه داشتن شود.
-
روزه شکن
لغتنامه دهخدا
روزه شکن . [ زَ / زِ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) مفطر. مبطل روزه .
-
زبان روزه
لغتنامه دهخدا
زبان روزه . [ زَ ن ِ زَ / زِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در تداول عامه : در حال روزه . روزه دار.
-
شش روزه
لغتنامه دهخدا
شش روزه . [ ش َ / ش ِ زَ /زِ ] (ص نسبی ) منسوب به شش روز. در عرض شش روز. || عبارت از عالم که از عرش تا فرش در شش روز ساخته شده است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : قبله ٔ نه چرخ به کویت در است عنبر شش روزه به مویت در است .نظامی .
-
ماه روزه
لغتنامه دهخدا
ماه روزه . [ هَِ زَ / زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به معنی رمضان است . (انجمن آرا) (آنندراج ). رمضان . ماه صیام . شهر الصبر. شهراﷲ المبارک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ماه روزه درآمد و امیر روزه گرفت به کوشک نو. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 532). و ماه ...
-
ماه روزه
لغتنامه دهخدا
ماه روزه . [ زَ/ زِ ] (اِ مرکب ) تاریخ و آن را سال مه نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). به معنی سال مه باشد که به عربی تاریخ گویند و آن حساب نگاه داشتن سال و ماه و روز است . (برهان ). به معنی روز ماه است که نوشته شده که مأخذ تاریخ عربی گردیده است و آن ...
-
پنج روزه
لغتنامه دهخدا
پنج روزه . [ پ َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) کنایه از مدت اندک باشد : این پنج روزه مدت ایام آدمی آزار مردمان نکند جز مغفلی . سعدی .ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنج روزه دریابی . سعدی .- امثال : هر کسی پنج روزه نوبت اوست .- پنج روزه ٔ دنیا ؛ کنایه اس...
-
چهل روزه
لغتنامه دهخدا
چهل روزه . [ چ ِ هَِ زَ / زِ ] (ص نسبی ) که چهل روز بر وی گذشته باشد. که دوران زندگیش به چهل روز برآمده باشد. که مدت حیاتش به چهل روز بالغ شده باشد.- کودک چهل روزه ؛ کودکی که عمر وی چهل روز باشد : چهل روزه شد رود و می خواستندیکی تخت شاهی بیاراستند.....
-
پنج روزه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به پنجروز، اسم) panjruze ۱. مدت پنجروز.۲. آنچه پنجروز طول بکشد.۳. [مجاز] مدت کم: ◻︎ دور مجنون گذشت و نوبت ماست / هرکسی پنجروزه نوبت اوست (حافظ: ۱۳۶ حاشیه).
-
روزه خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹روزهخور› [مجاز] ruzexār کسی که در ماه رمضان روزه نمیگیرد.
-
روزه دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ruzedār کسی که روزه گرفته؛ روزهگیر؛ صائم.
-
روزه گرفتن
دیکشنری فارسی به عربی
صوم
-
روزه گرفتن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ruǰa begiri طاری: röǰa gat(mun) طامه ای: ruǰa gitan طرقی: röǰa geratmun کشه ای: röǰa gatmun نطنزی: ruǰa geretan
-
خوش روزه
لهجه و گویش تهرانی
در مقام قبولی طاعات گفته میشود