کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رودربایستی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رودربایستی کردن
لغتنامه دهخدا
رودربایستی کردن . [ دَ ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مأخوذ بحیا شدن . در رودربایستی افتادن .در رودربایستی گیر کردن . رجوع به رودربایستی شود.
-
واژههای مشابه
-
رودربایستی و تَکَلُف
فرهنگ گنجواژه
رودربایستی.
-
جستوجو در متن
-
رودرواسی کردن
لغتنامه دهخدا
رودرواسی کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رودربایستی کردن . رجوع به رودربایستی کردن شود.
-
روبند کردن
لغتنامه دهخدا
روبند کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) روبند کردن کسی را؛ به رودربایستی به کاری وادار کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
رو درماندن
لغتنامه دهخدا
رو درماندن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) مأخوذ به حیا شدن . در رودربایستی گیر کردن . دچار شرمگینی شدن در مقابل خواهش کسی و پذیرفتن . رجوع به رو و رودربایستی شود.
-
رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rōd] ‹روی› ru ۱. رخ؛ چهره؛ رخسار؛ صورت.۲. [مقابلِ پشت] سطح و طرف بیرون چیزی.۳. [عامیانه، مجاز] بیپروایی؛ گستاخی: عجب رویی داری!.۴. [عامیانه، مجاز] حیا.۵. وجه؛ شکل: ◻︎ چو دریای جوشان زمین بردمید / چنان شد که کس روی هامون ندید (فردوسی: ۴...
-
رو
لغتنامه دهخدا
رو. (اِ) معروف است که به عربی وجه خوانند.(برهان قاطع) (آنندراج ). جانب پیش سر که از پیشانی شروع شده به زنخ ختم می شود. مثال : چشم و دهن بر روی انسان واقع است . (فرهنگ نظام ). روی . گونه . چهره . رخ .صورت . دیدار. سیما. (ناظم الاطباء). رخساره . گونه ....
-
رو داشتن
لغتنامه دهخدا
رو داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از شرم حضور داشتن . (از آنندراج ). رودربایستی داشتن : کوبکو دربدر ز بس گردیدگریه در پیش ناله رو دارد. کلیم (از آنندراج ). || سمج و مصرّ بودن . (ناظم الاطباء). گستاخ و بیشرم بودن . وقح و بی حیا بودن . رجوع به روشود ...
-
مأخوذ
لغتنامه دهخدا
مأخوذ. [ م َءْ ] (ع ص ) گرفته شده .قبض شده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ). اخذشده . ستده . ستانده . گرفته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- مأخوذ شدن ؛ گرفته شدن . (ناظم الاطباء).- مأخوذ کردن ؛ گرفتن . (ناظم الاطباء). || گرفتار. (منتهی الارب ...
-
دوزانو
لغتنامه دهخدا
دوزانو. [ دُ ] (اِ مرکب ، ص مرکب ، ق مرکب ) قسمی نشستن و آن را ایرانیان از عرب و عرب از شتر آموخته است . براکاء. بروکاء. (از یادداشت مؤلف ). نشستن آنچنان که ساقها در زیر رانها قرار گیرد و این نوع نشستن ادب راست ، مقابل چهارزانو و مربع نشستن . رجوع ب...
-
آشکار
لغتنامه دهخدا
آشکار. [ ش ْ / ش ِ ] (ص ، ق ، اِ) (از پهلوی آشکاراک ) ظاهر. بارز. مشهود. مرئی . روشن . هویدا. پیدا. پدید. پدیدار. مکشوف . جلی . جلیه . واضح . عیان . محسوس . مقابل مخفی ، پنهان ، نهان ، ناپیدا، ناپدید، نهفته : ازو دان فزونی ازو دان شماربد و نیک نزدیک ...
-
روی
لغتنامه دهخدا
روی . (اِ) چهر. چهره . رخ . رخسار. وجه . صورت . محیا. مطلع. طلعت . معرف . منظر. دیدار. گونه . سیما. رو. (یادداشت مؤلف ). رو و رخسار است که به عربی وجه گویند. (از برهان ). نقبه . جبله . عارض . (منتهی الارب ). ترعه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ص...
-
حرمت
لغتنامه دهخدا
حرمت .[ ح ُ م َ ] (ع اِمص ، اِ) حُرمة. اسم از احترام . شکوه . (محمودبن عمر ربنجنی ). حشمت . آب رو. منزلت . قدر. مرتبت . عز. شرف . بزرگی . عظمت . ج ، حُرُمات : ای ترک بحرمت مسلمانی کم بیش بوعده ها نپخسانی . معروفی .من در این روزها جز آن یک روزمی نخورد...