کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روخ چکاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
روخ چکاد
/ruxčakād/
معنی
کسی که موهای جلو سرش ریخته باشد و پیش سر او موی نداشته باشد؛ تویل؛ دغسر؛ اصلع: ◻︎ ایستاده بهخشم بر در او / این بهنفرین سیاه روخچکاد (حکاک: شاعران بیدیوان: ۲۸۶).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
روخ چکاد
فرهنگ فارسی معین
(چَ) (ص مر.) کسی که جلوی سرش مو ندارد.
-
روخ چکاد
لغتنامه دهخدا
روخ چکاد. [ چ َ ] (ص مرکب ) اصلع باشد. (فرهنگ اسدی ) . کلمتی است فهلوی ، روخ روده باشد و چکاد بالای پیشانی ، و بپهلوی روخ چکاد اصلع بود. (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (از صحاح الفرس ). در نسخه ای از این فرهنگ دوخ چکاد بدال ضبط شده است . کچل ، که میان سر موی ...
-
روخ چکاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دوخچکاد، رودچکاد› [قدیمی] ruxčakād کسی که موهای جلو سرش ریخته باشد و پیش سر او موی نداشته باشد؛ تویل؛ دغسر؛ اصلع: ◻︎ ایستاده بهخشم بر در او / این بهنفرین سیاه روخچکاد (حکاک: شاعران بیدیوان: ۲۸۶).
-
جستوجو در متن
-
دخ چکاد
لغتنامه دهخدا
دخ چکاد. [ دُ چ َ ] (ص مرکب ) دوخ چکاد. کل . اصلع. که موی بر سر نداشته باشد. (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء). اما کلمه در این معنی مصحف رخ چکاد (روخ چکاد) است و چکاد میان و پیش سر باشد. رجوع به دوخ چکاد و روخ چکاد شود. || که عظیم القدر باشد. (آنندراج ...
-
دوخ چکاد
لغتنامه دهخدا
دوخ چکاد.[ چ َ ] (ص مرکب ) مصحف روخ چکاد است . (یادداشت مؤلف ). دگرگون شده ٔ روخ چکاد است چه روخ یا رخ صورتی از لخت است و چکاد به معنی تارک سر و بر رویهم سر بی موی معنی می دهد. اصلع. سر ساده ٔ بیموی . (آنندراج ). سر بی موی ، چه چکاد تارک سر باشد. (ف...
-
دوخ چکاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹روخچکاد، رودچکاد› [قدیمی] duxčakād = روخچکاد
-
چکاد
لغتنامه دهخدا
چکاد. [ چ َ ] (اِ) بالای سر را گویند عموماً. چه به لغت پهلوی «دوخ چکاد» بمعنی اصلع باشد. (برهان ). به معنی تارک سر است .(انجمن آرا) (آنندراج ). تارک سر را گویند عموماً. (جهانگیری ) (رشیدی ). مرادف هباک و کلال ، بمعنی میان سرباشد. (از حاشیه ٔ فرهنگ اس...
-
بنفرین
لغتنامه دهخدا
بنفرین . [ ب ِن ِ ] (ص مرکب ) نفرین شده . ملعون . گجستک : ایستاده بخشم بر در اواین بنفرین سیاه روخ چکاد.حکاک (ازلغت فرس اسدی چ اقبال ص 106).شغاد آن بنفرین شوریده بخت بکند از بن آن خسروانی درخت . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1740).بجایی که گرسیوز بد...
-
اصلع
لغتنامه دهخدا
اصلع. [ اَ ل َ ] (ع ص ) مرد بیموی پیش سر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بمعنی کَل یعنی مرد بیموی پیش سر. (آنندراج ). و یقال ایضاً: رأس اصلع. مؤنث : صَلْعاء. ج ، صُلْع، صُلْعان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). تویل و داغسر. (ناظم الا...
-
روده
لغتنامه دهخدا
روده . [ دَ / دِ ] (اِ) امعای گوسفند و غیره . (برهان قاطع). سرگین دان مردم و جانوران . (شرفنامه ٔ منیری ). لوله های درازی که در شکم انسان و حیوان است و مجرای غذا و اسباب هضم آن است . (فرهنگ نظام ). روده آلت دفع فضله است . آفریدگار تبارک و تعالی این آ...
-
طاس
لغتنامه دهخدا
طاس . (اِ) در اصل فارسی تاس است ، فارسی زبانان عربی دان به طاء نویسند و رواج گرفت ، از عالم طپیدن و طلا به معنی طشت کلان و گهری . (غیاث اللغات ). و در منتخب نوشته ظرفی که درو آب و شراب خورند و هیچ نگفته که معرب است و در شرح نصاب نوشته که : طاس از لغا...
-
سیاه
لغتنامه دهخدا
سیاه . (ص ) در مقابل سفید. (برهان ). اسود : یخچه می بارید از ابر سیاه چون ستاره ، بر زمین از آسمان . رودکی .همه جامه کرده کبود و سیاه همه خاک بر سر بجای کلاه . فردوسی .سیاه سنگی اندر میان دشت گهی بروزگار شود گوهری چو دانه ٔ نار. فرخی (دیوان چ دبیرسیا...
-
مرغزی
لغتنامه دهخدا
مرغزی . [ م َ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به مرو. اهل مرو. مروزی . در نسبت به مرو، غیر از مروی و مروزی ، مرغزی نیز می گفته اند چنانکه در مجمل التواریخ و القصص (ص 327) در شرح حال ابومسلم اصفهانی معروف گوید: او را کسانی که اخبار ندانند مرغزی گویند سبب آنکه ب...
-
نفرین
لغتنامه دهخدا
نفرین .[ ن َ / ن ِ ] (اِ) دعای بد. (لغت فرس اسدی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). لعنت . بسور. پسور. سنه . غورا. یارند. پشول . پشور. دشنام . (از ناظم الاطباء). از: نَ (نفی ، سلب ) + فرین (آفرین )؛ ضد آفرین . مقابل آفرین درتمام ...