کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روح روان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
روح روان
لغتنامه دهخدا
روح روان . [ ح ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )جان عزیز. (لغت محلی شوشتر خطی ). || آسایش جان . (ناظم الاطباء). || کنایه از معشوق و شراب و هرچیز خوب . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
-
واژههای مشابه
-
رُّوحَ
فرهنگ واژگان قرآن
چيزي که مايه حيات و زندگي است ، البته حياتي که ملاک شعور و اراده باشد (در عبارتهایی نظیر "ينزل الملائکه بالروح من امره علي من يشاء من عباده " منظور موجودی غیر از ملائکه است که واسطه نزول برخی فیوضات الهی بر انبیاء و پیامبران است)
-
رَّوْحِ
فرهنگ واژگان قرآن
نفس - نفس خوش (هر جا استعمال شود کنايه است از راحتي ، که ضد تعب و خستگي است ، و وجه اين کنايه اين است که شدت و بيچارگي و بسته شدن راه نجات در نظر انسان نوعي اختناق و خفگي تصور ميشود ، همچنانکه مقابل آن يعني نجات يافتن به فراخناي فرج و پيروزي و عافيت ...
-
گران روح
لغتنامه دهخدا
گران روح . [ گ ِ ] (ص مرکب ) بدخوی . حِلقِد. (منتهی الارب ).
-
روحالامین
فرهنگ نامها
(تلفظ: ruholamin) (عربی)(= جبرائیل) ، ← جبرئیل ؛ ]روح نام جبرئیل است و امین صفت اوست و خطاب امین از آن یافته که از آنچه از کلام جناب الهی مسموع میکرد به عینه پیش پیغمبر (ص) ادا مینمود. ' ونزلنا به الروح الامین ' (شعرا آیهی 193)[ .
-
روحالله
فرهنگ نامها
(تلفظ: ruhollāh) (عربی) روح خدا ؛ (در اعلام) لقب حضرت عیسی (ع) ، ]در قرآن کریم چندین جا اشاره شده که عیسی از نفحهی روح الهی و یا تمثیل روح (جبرئیل) بر مریم بوجود آمده است[ ؛ (در اعلام) نام رهبر کبیر انقلاب اسلامی و بنیانگذار جمهوری اسلامی امام خمینی...
-
روحانگیز
فرهنگ نامها
(تلفظ: ruh angiz) (عربی ـ فارسی) (= روح افزا) ، ← روح افزا .
-
روحبخش
فرهنگ نامها
(تلفظ: ruh baxš) (عربی ـ فارسی) (= روح افزا) ، ← روح افزا .
-
نقل روح
لغتنامه دهخدا
نقل روح . [ ن َ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِمص مرکب ) عمل بعضی از اهل ریاضت که روح خود را به جسم دیگری برند، به شرطی که آن جسم از جان خالی باشد و این عمل را خلع بدن نیز گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
بی روح
فرهنگ واژههای سره
بی جان
-
سبک روح
لغتنامه دهخدا
سبک روح . [ س َ ب ُ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم ظریف . (برهان ) (مهذب الاسماء) (رشیدی ) (آنندراج ). مرد لطیف و ظریف . (غیاث ). آنکه جسم او در لطافت مثل روح شده باشد و در طیر و سیر مانند روح بود. (آنندراج ) : چو ریگست تیره گرانسایه نادان چو آبی است روشن...
-
ذی روح
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (ص مر.) دارای روح ، جاندار.
-
روح الامین
فرهنگ فارسی معین
(رُ حُ لْ. اَ) [ ع . ] (اِ.) جبرئیل .
-
سبک روح
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فا - ع . ] (ص مر.) 1 - خوشحال ، خندان . 2 - بی تکلف ، بی تکبر. 3 - چست ، چالاک . (?(سبکسار ( ~ .) (ص مر.) 1 - خوار، فرومایه . 2 - بی وقار. 3 - بی خرد.