کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روح حیات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
روح الهی
لغتنامه دهخدا
روح الهی . [ ح ِ اِ لا] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد از آن نفس ناطقه است .(از فرهنگ علوم عقلی تألیف دکتر سجادی ). رجوع به حکمةالاشراق مصحح کربین ص 267 و 268 و کلمه ٔ روح شود.
-
روح امین
لغتنامه دهخدا
روح امین . [ ح ِ اَ ] (اِخ ) روح الامین . جبرئیل : برند و خوانند از ابلهی و حمق و جنون ثنای روح امین را بنزد دیو رجیم . سوزنی .و رجوع به روح الامین و جبرئیل و روح و روح القدس شود.
-
روح انسان
لغتنامه دهخدا
روح انسان . [ ح ِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روح انسانی . در حکمة الاشراق (ص 267) آمده : روح انسان که همان روح الهی است در این عالم نیست ، آری او را تعلقی ببدن است : چون تعلق مَلِک به ملک ، و در آن چنانکه خواهد تصرف کند، و مادام که تعلق آن ثابت ما...
-
روح انسانی
لغتنامه دهخدا
روح انسانی . [ ح ِ اِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جرجانی در تعریفات گوید: روح انسانی ، جسمی لطیف و عالم و مدرک از انسان است و بر روح حیوانی راکب ، و از «امر» نازل است . و خردها از ادراک کنه آن ناتوانند، و این روح گاهی مجرد و گاهی منطبق در بدن است -انته...
-
روح بخاری
لغتنامه دهخدا
روح بخاری . [ ح ِ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جان . در اصطلاح طبیبان قدیم به روح اطلاق میشد که قوه ٔ زندگی و حس و حرکت را میپذیرد. رجوع به روح (در اصطلاح طب قدیم ) و رسائل صدرا ص 255 و اسفار ج 1 ص 122 و فرهنگ علوم عقلی تألیف دکتر سجادی شود.
-
روح بخشیدن
لغتنامه دهخدا
روح بخشیدن . [ ب َ دَ ](مص مرکب ) زنده کردن . روح دادن . رجوع به روح شود.
-
روح بلگرامی
لغتنامه دهخدا
روح بلگرامی . [ ح ِ ب ِ ] (اِخ ) یا روح الامین خان بن قاضی محمد سعید، شاعر فارسی زبان ، متوفی بسال 1151 هَ . ق . رجوع به مآثرالکرام تألیف غلامعلی آزاد بلگرامی ص 287، 289 و فرهنگ سخنوران تألیف دکتر خیامپور و الذریعه ج 9 ص 388 شود.
-
روح توتیا
لغتنامه دهخدا
روح توتیا. [ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بمعنی جست که بعد از سوختن آن را در چشم کشند. (غیاث اللغات ). جست که نوعی از فلزات است و بعربی خارصینی گویند، پس از کشتن آن را در چشم کشند، علامی فهامی در آیین اکبری مینویسد: نزد برخی روح توتیا، جست است ، مع...
-
روح حساس
لغتنامه دهخدا
روح حساس . [ ح ِ ح َس ْ سا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بقول غزالی از مراتب ارواح نورانیه ٔ بشریه است و آن روحی است که محسوسات را بوسیله ٔ حواس پنجگانه تلقی میکند و گویی این اصل و اول روح حیوانی است زیرا حیوانیت حیوان بدان است و بچه ٔ شیرخواره نیز آن را...
-
روح حسی
لغتنامه دهخدا
روح حسی . [ ح ِ ح ِس ْ سی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جنبه ٔ ادراک حسی روح است . و رجوع به مصنفات باباافضل ج 1 رساله ٔ 1 ص 31 شود.
-
روح خیالی
لغتنامه دهخدا
روح خیالی . [ ح ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بگفته ٔ امام غزالی از مراتب ارواح نورانیه ٔ بشریه است و آن روحی است که محسوسات را اخذ کرده ، آنها را نگاه میدارد تا بروح عقلی که بالای آن است عرضه بدارد آنگاه که حاجت افتد، و این روح در بچه ٔ شیرخواره در آغ...
-
روح دمیدن
لغتنامه دهخدا
روح دمیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) جان بخشیدن . زنده کردن . دمیدن روح . نفخ روح : این لطف بین که در گل آدم سرشته اندوین روح بین که در تن عالم دمیده اند.سعدی .
-
روح راح
لغتنامه دهخدا
روح راح . [ ح ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لحنی است از موسیقی قدیم .راح روح . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به روح شود.
-
روح روان
لغتنامه دهخدا
روح روان . [ ح ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )جان عزیز. (لغت محلی شوشتر خطی ). || آسایش جان . (ناظم الاطباء). || کنایه از معشوق و شراب و هرچیز خوب . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
-
روح شیرازی
لغتنامه دهخدا
روح شیرازی . [ ح ِ ] (اِخ ) رجوع به روح عطار شود.