کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روحانگیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
روحانگیز
فرهنگ نامها
(تلفظ: ruh angiz) (عربی ـ فارسی) (= روح افزا) ، ← روح افزا .
-
واژههای مشابه
-
روح انگیز
لغتنامه دهخدا
روح انگیز. [ اَ ] (نف مرکب ) آنچه روح را بهیجان آرد. دل انگیز. مفرح . شادی آور. روحبخش .
-
انگیز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ انگیختن) 'angiz ۱. = انگیختن۲. انگیزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): اسبانگیز، اسفانگیز، شورانگیز، طربانگیز، غمانگیز، فتنهانگیز.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] انگیزه.
-
انگیز
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) 1 - (اِ.) آن چه که باعث انگیزش و تحریک باشد، محرک ، انگیزه . 2 - (اِفا.) در ترکیب به جای اسم فاعل نشیند: اسف انگیز، غم انگیز، شورانگیز.
-
انگیز
لغتنامه دهخدا
انگیز. [ اَ ] (اِ) ریشه ٔ فعل انگیزیدن ، آنچه باعث انگیزش و تحریک باشد. محرک . انگیزه . (فرهنگ فارسی معین ) : گمان می برم که قصه ٔ دمنه انگیزحسودان باشد. (انوار سهیلی از فرهنگ فارسی معین ).آنکه می کشت مرا غمزه ٔ خونریز تو بودگرچه او کشت ولیکن همه انگ...
-
انگیز
لغتنامه دهخدا
انگیز. [ اَ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان سراب است که 148 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
روح
واژگان مترادف و متضاد
۱. جان، روان ۲. امر، وحی ۳. فرشته، ملک ۴. صفا ≠ جسد، جسم، کالبد
-
روح
فرهنگ واژههای سره
جان، روان، فروهر
-
روح
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بوی خوش . 2 - نشاط ، آسایش . 3 - مهربانی .
-
روح
فرهنگ فارسی معین
(رُ) [ ع . ] (اِ.) روان ، جان . ؛ ~ کسی خبر نداشتن مطلقاً بی اطلاع بودن .
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (اِخ ) ابن حاتم بن قبیصةبن مهلب ازدی . از امرا و نیکوکاران و حاجب منصورعباسی بود. مهدی بن منصور او را ولایت سند داد و سپس او را به بصره و پس از آن به کوفه منتقل کرد. در زمان هارون الرشید به حکومت فلسطین گماشته شد و بعد معزول گردید و به بغداد رف...
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (اِخ ) ابن ابی بحر. نام پدر حسین بن روح یکی از نواب اربعه ٔ حضرت حجت . رجوع به حسین بن روح و خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 214 شود.
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (اِخ ) ابن اسلم باهلی بصری ، مکنی به ابوحاتم . وی از حمادبن سلمه روایت دارد. (از تاج العروس ).
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (اِخ ) ابن جَناح شامی ، مکنی به ابوسعد. وی از مجاهد و این یک از ابن عباس روایت دارد. (از تاج العروس ). و رجوع به ابوسعد شود.