کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روحالامین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (اِخ ) ابن مسافر، مکنی به ابوبشیر. وی از حماد روایت دارد. (از تاج العروس ).
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (اِخ ) ابن مسبب کلیبی بصری ، مکنی به ابورجاء. تابعی است . وی از ثابت حدیث شنید و مسلم از او روایت دارد. (از تاج العروس ). و رجوع به ابورجاء روح شود.
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (اِخ ) ابن یزیدبن بشیر. از پدرش روایت کرد و اوزاعی از او روایت دارد و از شامیان بشمار است . (از تاج العروس ).
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (اِخ ) ابن یسار یا یساربن روح . نام یکی از صحابه است . (از قاموس الاعلام ترکی ). شاید همان روح بن سیار باشد. رجوع به روح بن سیار شود.
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (اِخ ) قصبه ای در فوشنج (خراسان ) بوده است . رجوع به نزهةالقلوب چ انگلستان ج 3 ص 152 و 153 و چ دبیرسیاقی ص 188 شود.
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (ع اِ) جان . ج ، اَرْواح . مؤنث نیز می باشد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). جان . (غیاث ) (ترجمان علامه تهذیب عادل ) (دهار). نفس . (منتهی الارب ). آنچه مایه ٔ زندگی نفسهاست . (از اقرب الموارد). روان . بوعلی سینا گوید: [ خداوند ] مردم را از گ...
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (ع ص ، اِ) ج ِ رَوْحاء، مؤنث اَرْوَح ، یعنی آنکه میان دو پایش گشادگی داشته باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به اروح شود.
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . [ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رائح . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به رائح شود.
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . [ رَ ] (ع مص ) شبانگاه کردن و رفتن در آن . رواح . (مصادر زوزنی ). شبانگاه رفتن نزد کسان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بوی یافتن . رَوَح . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). در اقرب الموارد به این معنی ریح آمده : راح الشجر یراح...
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . [ رَ وَ ] (ع مص ) فراخی و گشادگی میان هر دو پا در رفتن ، غیر فحج که پیش پایها نزدیک و پاشنه ها دور نهاده رفتن است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گشادگی . گشادگی میان دو پا. مقابل فَحَج . (المنجد). فراخ نهادن پیش پاها از یکدیگر در گام زدن چنانکه پ...
-
روح
دیکشنری عربی به فارسی
روح , جان , روان , رمق , روحيه , جرات , روح دادن , بسرخلق اوردن
-
روح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رَوح] [قدیمی] ro[w]h ۱. آسایش؛ نشاط و سرزندگی.۲. شراب.
-
روح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَرواح] ruh ۱. جان؛ روان؛ مایۀحیات.۲. امر و فرمان خدا؛ وحی.۳. = جبرئیل〈 روح اعظم: [قدیمی] = جبرئیل
-
رُّوحَ
فرهنگ واژگان قرآن
چيزي که مايه حيات و زندگي است ، البته حياتي که ملاک شعور و اراده باشد (در عبارتهایی نظیر "ينزل الملائکه بالروح من امره علي من يشاء من عباده " منظور موجودی غیر از ملائکه است که واسطه نزول برخی فیوضات الهی بر انبیاء و پیامبران است)
-
رَّوْحِ
فرهنگ واژگان قرآن
نفس - نفس خوش (هر جا استعمال شود کنايه است از راحتي ، که ضد تعب و خستگي است ، و وجه اين کنايه اين است که شدت و بيچارگي و بسته شدن راه نجات در نظر انسان نوعي اختناق و خفگي تصور ميشود ، همچنانکه مقابل آن يعني نجات يافتن به فراخناي فرج و پيروزي و عافيت ...