کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
روح
/ro[w]h/
معنی
۱. آسایش؛ نشاط و سرزندگی.
۲. شراب.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. جان، روان
۲. امر، وحی
۳. فرشته، ملک
۴. صفا ≠ جسد، جسم، کالبد
برابر فارسی
جان، روان، فروهر
دیکشنری
apparition, esprit, inner man, juice, phantom, psyche, shadow, soul, specter, spirit, tone, wraith
-
جستوجوی دقیق
-
روح
واژگان مترادف و متضاد
۱. جان، روان ۲. امر، وحی ۳. فرشته، ملک ۴. صفا ≠ جسد، جسم، کالبد
-
روح
فرهنگ واژههای سره
جان، روان، فروهر
-
روح
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - بوی خوش . 2 - نشاط ، آسایش . 3 - مهربانی .
-
روح
فرهنگ فارسی معین
(رُ) [ ع . ] (اِ.) روان ، جان . ؛ ~ کسی خبر نداشتن مطلقاً بی اطلاع بودن .
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (اِخ ) ابن حاتم بن قبیصةبن مهلب ازدی . از امرا و نیکوکاران و حاجب منصورعباسی بود. مهدی بن منصور او را ولایت سند داد و سپس او را به بصره و پس از آن به کوفه منتقل کرد. در زمان هارون الرشید به حکومت فلسطین گماشته شد و بعد معزول گردید و به بغداد رف...
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (اِخ ) ابن ابی بحر. نام پدر حسین بن روح یکی از نواب اربعه ٔ حضرت حجت . رجوع به حسین بن روح و خاندان نوبختی تألیف عباس اقبال ص 214 شود.
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (اِخ ) ابن اسلم باهلی بصری ، مکنی به ابوحاتم . وی از حمادبن سلمه روایت دارد. (از تاج العروس ).
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (اِخ ) ابن جَناح شامی ، مکنی به ابوسعد. وی از مجاهد و این یک از ابن عباس روایت دارد. (از تاج العروس ). و رجوع به ابوسعد شود.
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (اِخ ) ابن حارث بن اخنس .انیس بن عمران از او روایت دارد. (از تاج العروس ).
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (اِخ ) ابن حبیب ثعلبی . از صحابه است . وی از ابوبکر صدیق روایت کرد و در «جابیه » حضور داشت . (از تاج العروس ).
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (اِخ ) ابن زنباع بن روح بن سلامة الجذامی ، مکنی به ابوزرعه . حاکم فلسطین از قبل عبدالملک مروان ، متوفی به سال 84 هَ .ق . وی به صفت علم و عقل متصف بود. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 158).زرکلی گوید: روح به گفته ٔ بعضی ، جزو صحابه بوده ، عبدالملک ب...
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (اِخ ) ابن سیار، یا سیاربن روح . بعضی او را از جمله ٔ صحابه گفته اند. (از تاج العروس ).
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (اِخ ) ابن صالح همدانی . متوفی در 171 هَ .ق . / 787 م . در روزگار الهادی و آغاز روزگار هارون الرشید امارت موصل را داشت ، سپس از طرف هارون بر صدقات بنی تغلب گماشته شد و سرانجام بدست آنان کشته گردید. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 328).
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (اِخ ) ابن عائذ. محدث است و از ابی العوام روایت دارد. (از تاج العروس ).
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (اِخ ) ابن عبادة، علاء قیسی ، مکنی به ابومحمد. تابعی و محدث است .ابن الندیم گوید: روح بن عباده فقیهی است از اصحاب حدیث ، متوفی در بعد از 200 هَ .ق . او راست : کتاب السنن . (فهرست ابن الندیم ). زرکلی آرد: روح بن عباده متوفی به سال 205 هَ .ق . مح...