کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
روج
/ruj/
معنی
= روز
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
روج
لغتنامه دهخدا
روج . (اِ) بر وزن و معنی روز است که بعربی نهار خوانند. (برهان قاطع). بمعنی روز است و در لغت تبری و دری جیم با زاء تبدیل می یابد، و رازی را که منسوب به شهر ری است راجی گویند. (آنندراج ) : به شهر ری به منبر بر یکی روج همی گت واعظک زین هرزه لایی که هفت ...
-
روج
لغتنامه دهخدا
روج . (اِخ ) ناحیه ای است از نواحی حلب که بین حلب و معرة واقع است . (از معجم البلدان ).
-
روج
لغتنامه دهخدا
روج . [ رَ ] (ع مص ) زود انجام گرفتن کاری . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || رایج بودن متاع . رواج . (از المنجد). در اقرب الموارد به این معنی تنها رواج آمده . روایی . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). || در هم آمیختن بادها چنانکه دانسته نشود از کجا می آ...
-
روج
دیکشنری عربی به فارسی
ترفيع دادن , ترقي دادن , ترويج کردن
-
روج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹روچ› [قدیمی] ruj = روز
-
روج
لهجه و گویش تهرانی
روان، سریع، تند
-
واژههای مشابه
-
روج و روان
فرهنگ گنجواژه
جاری، رایج.
-
جستوجو در متن
-
ترویج کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ازرع , روج
-
ترقی دادن
دیکشنری فارسی به عربی
ارتفاع , روج
-
ترفیع دادن
دیکشنری فارسی به عربی
ارفع , روج , زيادة
-
روجا
فرهنگ نامها
(تلفظ: rojā) (کردی ـ فارسی) [روج (کردی) = روز ، آفتاب + ا (پسوند نسبت)] ، منسوب به روج ؛ (به مجاز) زیبا روی و آفتاب چهره ؛ روجا نام دهی در تنکابن ، + ن .ک. روزا .
-
روچ
لغتنامه دهخدا
روچ . (اِ) بمعنی روز است و در لغت تبری و دری جیم با زا تبدیل می یابد. (انجمن آرا). روج . رجوع به روج و روز شود : ویته سردر بیابانم شو و روچ سرشک از دیده بارانم شو و روچ نه تو دیرم نه جانم میکرو دردهمی زانم که نالانم شو و روچ .بابا طاهر (از انجمن آرا)...
-
قسطون
لغتنامه دهخدا
قسطون . [ ق ُ ] (اِخ ) دژی است از توابع حلب . (از منتهی الارب ). قلعه ای است در روج از توابع حلب . ابوعلی حسن بن علی بن ملهم عقیلی در اینجا فرودآمد و آن را ویران ساخت . (معجم البلدان ).