کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روباه عطف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صدای روباه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: zuza طاری: zuza طامه ای: baqobaq طرقی: zula کشه ای: zuza نطنزی: zula
-
روباه صفت
دیکشنری فارسی به عربی
ماکر
-
مث روباه
لهجه و گویش تهرانی
مکار
-
روباه مردگی
واژهنامه آزاد
حالت روباه مرده را به خود گرفتن. نقل است که روباه در پاره ای مواقع ، حیله و نقشه ای در سر دارد و برای دفع خطر و یا حمله به صید خود، خود را به حالت مردن می زند
-
کبک و روباه
لغتنامه دهخدا
کبک و روباه . [ ک َ ک ُ ] (اِخ ) نام رودی است . آبش تلخ و شور و بی فایده است . از چشمه ٔ بی بی حکیمه برخیزد و از میان ناحیه ٔ لیراوی کوه کیلویه گذرد و در نزدیکی قریه ٔ بویرات ناحیه ٔ لیراوی به دریای فارس ریزد. (فارسنامه ٔ ناصری چ سنگی ص 328).
-
foxhole
سنگر حفرهروباه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] گودال حفرشدهای که حکم سنگر یکنفره را دارد
-
دم روباه دان
لغتنامه دهخدا
دم روباه دان . [ دُ ] (اِخ ) دهی از دهستان رستم بخش اهرم شهرستان بوشهر با 126 تن سکنه . آب آن از چاه . راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
روباه بازی کردن
لغتنامه دهخدا
روباه بازی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حیله گری کردن . چون روباه مکر و فریب و فسون بکار بردن . نیرنگ بازی کردن . دیصان . (تاج المصادر بیهقی ) : مکن روباه بازی شیرمرداخموشی پیشه کن کاین ره عیان است . عطار.و رجوع به روباه باز و روباه بازی و روبه بازی ...
-
روباه بازی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ثعلب
-
تازی مخصوص شکار روباه
دیکشنری فارسی به عربی
کلب صيد الثعالب
-
روباه و خروس
فرهنگ گنجواژه
دو دشمن.
-
لا نه سگ یا روباه
دیکشنری فارسی به عربی
بيت الکلب
-
جستوجو در متن
-
شیرگام
لغتنامه دهخدا
شیرگام . (ص مرکب ) که گام چون شیر دارد. که گام چون شیر بردارد. کنایه از متهور و بیباک و دلیر. (یادداشت مؤلف ) : شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگردببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز.منوچهری .
-
ببردو
لغتنامه دهخدا
ببردو. [ ب َ دَ / دُو ] (نف مرکب ) که چون ببر دود. تنددو. تندخیز : شیرگام و پیل زور و گرگ پوی و گورگردببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز.منوچهری .
-
آهوجه
لغتنامه دهخدا
آهوجه . [ ج َه ْ / ج ِه ْ ] (نف مرکب / ص مرکب ) آنکه جهشی چون آهو دارد. آهوفغند : شیرکام و پیل زور و گرگ پوی و گورگر ببردو آهوجه و روباه عطف و رنگ تاز.منوچهری .