کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روایت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
روایت
/ra(e)vāyat/
معنی
۱. نقل کردن خبر، حدیث، یا سخن از کسی؛ بازگو کردن سخن کسی.
۲. (اسم) حدیث؛ خبر.
۳. (اسم) حکایت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
حدیث، حکایت، داستان، نقل
برابر فارسی
بازگفت، داستان، گفتار
فعل
بن گذشته: روایت کرد
بن حال: روایت کن
دیکشنری
account, legend, narration, story, version
-
جستوجوی دقیق
-
روایت
واژگان مترادف و متضاد
حدیث، حکایت، داستان، نقل
-
روایت
فرهنگ واژههای سره
بازگفت، داستان، گفتار
-
narrative 1, narration 1
روایت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] ارائۀ یک یا چند رویداد واقعی یا تخیلی به مخاطب توسط راوی
-
روایت
فرهنگ فارسی معین
(رِ یَ) [ ع . روایة ] 1 - (مص م .) نقل کردن مطلب ، خبر یا حدیث . 2 - نقلِ خبر و حدیث از پیغمبر یا امام . 3 - (اِ.) داستان .
-
روایت
لغتنامه دهخدا
روایت . [ رِ ی َ ] (ع مص ) نقل سخن و یا خبر از کسی . (ناظم الاطباء). نقل کردن سخن . (غیاث اللغات ). واگویه کردن سخن کسی را. روایة. رجوع به روایة شود : اگر به کوه رسیدی روایت سخنش زهی رشید جواب آمدی به جای سخن . خاقانی .عشقت رسد به فریاد ار خود بسان ح...
-
روایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: رِوایة، جمع: روایات] ra(e)vāyat ۱. نقل کردن خبر، حدیث، یا سخن از کسی؛ بازگو کردن سخن کسی.۲. (اسم) حدیث؛ خبر.۳. (اسم) حکایت.
-
روایت
دیکشنری فارسی به عربی
عصابة , قصة
-
واژههای مشابه
-
چارده روایت
لغتنامه دهخدا
چارده روایت . [ دَه ْ رِ ی َ ] (اِ مرکب ) مراد از چارده روایت شاگردان هفت امام قرائت است چراکه هر امام را دو شاگرداند. (آنندراج ) : عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظقرآن ز بر بخوانی در چارده روایت .حافظ (از آنندراج ).
-
روایت کردن
لغتنامه دهخدا
روایت کردن . [ رِ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از قول کسی سخن یا خبری گفتن . نقل کردن . (ناظم الاطباء). نقل کردن گفته ٔ کسی . از گفته ٔ دیگری به غیبت او نقل کردن : اثر، اثارة؛ روایت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) : اردشیر بابکان بزرگتر چیزی که از وی ر...
-
روایت کننده
لغتنامه دهخدا
روایت کننده . [ رِ ی َ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) راوی . (دهار). راوی . راویة. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). نقل کننده . حکایت کننده : واز فرزندان نعیم بن سعد روایت کنندگانیم . (تاریخ قم ص 278). و رجوع به روایت و روایت کردن و روایة شود.
-
روایت متداول
دیکشنری فارسی به عربی
تقليد
-
حدیث یا روایت شفاهی وزبانی
دیکشنری فارسی به عربی
قبالة
-
حرف و حدیث و روایت
فرهنگ گنجواژه
شایعه و داستان.