کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روان گفتار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
روان گفتار
لغتنامه دهخدا
روان گفتار. [ رَ گ ُ ] (ص مرکب ) آنکه سخنش فصیح و سلس باشد. آنکه سخنان منسجم و شیوا تواند گفت ، و در بیت ذیل بمعنی سخن گوینده و ناطق است : بگویی حال و بازآری جوابم که خاموش روان گفتاری ای باد.خاقانی .
-
واژههای مشابه
-
psychoanalytic psychotherapy
رواندرمانی روانکاوانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] درمان به روش روانکاوی سنتی یا یکی از گونههای خاص آن نظیر رواندرمانیِ روانپویشی (psychodynamic psychotherapy)
-
گسسته روان
لغتنامه دهخدا
گسسته روان . [ گ ُ س َس ْت َ / ت ِ رَ ] (ص مرکب ) افسرده . متألم : یکایک سواران پس اندر دمان شکسته سلیح و گسسته روان .فردوسی .
-
گشاده روان
لغتنامه دهخدا
گشاده روان . [ گ ُ دَ / دِ رَ ](ص مرکب ) آنکه روانش منبسط باشد. رجوع شود به فرهنگ ولف شود. || دارای سعه ٔ صدر : زبان برگشاداردشیر جوان چنین گفت کای کارکرده گوان هر آن کس که بر گاه شاهی نشست گشاده روان باد و یزدان پرست .فردوسی .
-
گنج روان
لغتنامه دهخدا
گنج روان . [ گ َ ج ِ رَ ] (اِخ ) نام گنج قارون است . گویند پیوسته در زیر زمین حرکت می کند. (برهان ). کنایه از گنج قارون چرا که پیوسته در زیر زمین حرکت بسوی تحت میکند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : صاحب دلق و عصا چون عمر و چون کلیم گنج روان زیر دلق مار ...
-
گنج روان
لغتنامه دهخدا
گنج روان . [ گ َ ج ِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آسمان باستارگان . (شمس اللغات ). || شراب . || گنج فراوان و بزرگ چون گنج قارون : تا به دست آورده اند از جام و می صبح و شفق زیر پای ساقیان گنج روان افشانده اند. خاقانی .تو نپرسی من بگویم نز کسی دزدیده ا...
-
بهروان
فرهنگ نامها
(تلفظ: beh ravān) روان شاد .
-
نوشین روان
لغتنامه دهخدا
نوشین روان . [ رَ ] (اِخ ) انوشیروان . نوشیروان . صورتی است ازنام انوشیروان . رجوع به انوشیروان شود : هم سبب امن را رایت توکیقبادهم اثر عدل را رای تو نوشین روان . خاقانی .عنصر نوشین روان عدل به عالم هرمز دولت طراز تاجور آورد.خاقانی .
-
عرش روان
لغتنامه دهخدا
عرش روان . [ ع َ رَ ] (اِ مرکب ) بر عرش روندگان . کنایه از انبیاء و اولیاء است . (انجمن آرا). کنایه از انبیاء و اولیاء و اهل اﷲ و اهل دل باشد. (برهان ) (آنندراج ). عرش وران : سدره نشینان سوی او پر زنندعرش روان نیز همین در زنند. نظامی .عرش روانی که ز ...
-
عقد روان
لغتنامه دهخدا
عقد روان . [ ع َ دِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نکاح متعه . (غیاث اللغات ). متعه که به مذهب اهل تشیع جایز است ، به خلاف اهل سنت و جماعت . عقد نمکین . (آنندراج ) : ای شیشه می عقد دهن بسته نشینی با جام مکن عقد روان دختر رز را.میرزا صائب (از آنندراج ).
-
صبح روان
لغتنامه دهخدا
صبح روان . [ ص ُ رَ / رُ ] (اِ مرکب ) جمع صبح رو. کنایه از جوانان است که نقیض پیران باشد. || مسافران . (برهان قاطع).
-
کف روان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) kafrovān جانورانی که با کف پا راه میروند، مانند خرس.
-
surge cable
زنجیرْ روان!
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] فرمان فرستادن آزادانۀ زنجیر به آب بدون استفاده از موتور دوّار یا ترمز
-
psychosomatic
روانتنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] مربوط به رابطۀ تن و روان