کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رواندرمانگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
روان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ravān ۱. در حال جریان؛ جاری: ◻︎ یکی جویبار است و آب روان / ز دیدار او تازه گردد روان (فردوسی: ۲/۴۲۶).۲. آنکه راه میرود؛ رونده.۳. [مجاز] ملایم و آرام.۴. [عامیانه، مجاز] حفظ؛ از بر؛ بَلَد.۵. (قید) [عامیانه] به آرامی و نرمی: چرخش روان میچرخید.۶...
-
روان
دیکشنری فارسی به عربی
خصلة , روح , سائل , سهل , شبح , طليق , متصل , مفيد , ناعم
-
روان
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: revun طاری: ravun طامه ای: ravanda طرقی: ravun کشه ای: ravun نطنزی: ravun
-
physiotherapist
فیزیکدرمانگر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] متخصص فیزیکدرمانی
-
sex therapist
کامشدرمانگر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] روانپزشک یا درمانگر یا مددکار اجتماعی در حوزۀ ازدواج و خانواده که بهطور خاص برای کامشدرمانی تعلیم دیده است
-
music therapist
موسیقیدرمانگر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] متخصص موسیقیدرمانی
-
naturopath
طبیعتدرمانگر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] فردی که در طبیعتدرمانی تخصص و در آن حوزه فعالیت دارد
-
psychoanalytic psychotherapy
رواندرمانی روانکاوانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] درمان به روش روانکاوی سنتی یا یکی از گونههای خاص آن نظیر رواندرمانیِ روانپویشی (psychodynamic psychotherapy)
-
گسسته روان
لغتنامه دهخدا
گسسته روان . [ گ ُ س َس ْت َ / ت ِ رَ ] (ص مرکب ) افسرده . متألم : یکایک سواران پس اندر دمان شکسته سلیح و گسسته روان .فردوسی .
-
گشاده روان
لغتنامه دهخدا
گشاده روان . [ گ ُ دَ / دِ رَ ](ص مرکب ) آنکه روانش منبسط باشد. رجوع شود به فرهنگ ولف شود. || دارای سعه ٔ صدر : زبان برگشاداردشیر جوان چنین گفت کای کارکرده گوان هر آن کس که بر گاه شاهی نشست گشاده روان باد و یزدان پرست .فردوسی .
-
گنج روان
لغتنامه دهخدا
گنج روان . [ گ َ ج ِ رَ ] (اِخ ) نام گنج قارون است . گویند پیوسته در زیر زمین حرکت می کند. (برهان ). کنایه از گنج قارون چرا که پیوسته در زیر زمین حرکت بسوی تحت میکند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : صاحب دلق و عصا چون عمر و چون کلیم گنج روان زیر دلق مار ...
-
گنج روان
لغتنامه دهخدا
گنج روان . [ گ َ ج ِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آسمان باستارگان . (شمس اللغات ). || شراب . || گنج فراوان و بزرگ چون گنج قارون : تا به دست آورده اند از جام و می صبح و شفق زیر پای ساقیان گنج روان افشانده اند. خاقانی .تو نپرسی من بگویم نز کسی دزدیده ا...
-
بهروان
فرهنگ نامها
(تلفظ: beh ravān) روان شاد .
-
نوشین روان
لغتنامه دهخدا
نوشین روان . [ رَ ] (اِخ ) انوشیروان . نوشیروان . صورتی است ازنام انوشیروان . رجوع به انوشیروان شود : هم سبب امن را رایت توکیقبادهم اثر عدل را رای تو نوشین روان . خاقانی .عنصر نوشین روان عدل به عالم هرمز دولت طراز تاجور آورد.خاقانی .
-
عرش روان
لغتنامه دهخدا
عرش روان . [ ع َ رَ ] (اِ مرکب ) بر عرش روندگان . کنایه از انبیاء و اولیاء است . (انجمن آرا). کنایه از انبیاء و اولیاء و اهل اﷲ و اهل دل باشد. (برهان ) (آنندراج ). عرش وران : سدره نشینان سوی او پر زنندعرش روان نیز همین در زنند. نظامی .عرش روانی که ز ...