کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
روادف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
روادف
/ravādef/
معنی
۱. مردم عقبمانده و درپیآینده.
۲. حروف ث، خ، ذ، ض، ظ، غ (ثخذ و ضظغ) که در آخر حروف ابجد قرار دارند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
روادف
لغتنامه دهخدا
روادف . [ رَ دِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ رادفة. (منتهی الارب ). ج ِ رادفة و رادوف . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه ). رجوع به رادفة و رادوف شود. - حروف روادف ؛ ث ، خ ، ذ، ض ، ظ، غ را حروف روادف گویند. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به هر یک از حروف مذکور شود.
-
روادف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رادِفَة] [قدیمی] ravādef ۱. مردم عقبمانده و درپیآینده.۲. حروف ث، خ، ذ، ض، ظ، غ (ثخذ و ضظغ) که در آخر حروف ابجد قرار دارند.
-
جستوجو در متن
-
رواکب
لغتنامه دهخدا
رواکب . [ رَک ِ ] (ع اِ) رواکب الشحم ؛ پاره های پیه برهم نشسته در مقدم کوهان و آنکه در مؤخر کوهان باشد آن را روادف گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
حروف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ حرف] horuf = حَرف〈 حروف روادف: = روادف〈 حروف صفیر: حروف ز، س، ص.〈 حروف عالیات: (تصوف) موجودات یا شئون ذاتی موجود در غیبالغیوب مانند درخت در هسته: ◻︎ ما جمله حروف عالیاتیم مدام / پنهان ز همه به غیب ذاتیم مدام ـ هرچند ...
-
ارتجاح
لغتنامه دهخدا
ارتجاح . [ اِ ت ِ] (ع مص ) لرزیدن . جنبیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || ارتجاح بعیر؛ جنبیدن شتر در پویه دویدن . || ارتجاح روادف زنی را؛ جنبیدن سرینهای او. || گردانیدن . (منتهی الارب ). || مائل گردیدن . || اضطراب . (منتهی الارب ).
-
رادفة
لغتنامه دهخدا
رادفة. [ دِ ف َ ] (ع ص ) در پی درآینده . || (اِ)شاخ فزونی که از تنه ٔ خرمابن برآمده باشد. (منتهی الارب ). رادوف . (اقرب الموارد). || پیه . ج ، روادف . (منتهی الارب ). رادوف . (اقرب الموارد). رجوع به رادوف شود. || خطهای پیه . (از اقرب الموارد). خطوط چ...
-
قریسات
لغتنامه دهخدا
قریسات . [ ق َ ] (اِخ ) یکی از کسانی است که خط عربی را اختراع کردند. مؤلف «الفهرست » آرد: اول مردمی که خط عربی را آوردند قومی بودند از عرب عاربه که بر عدنان بن اُدّ نازل شدند و اسماء آنان ابوجاد، هواز، حطی ، کلمون ، صعفص ، قریسات (قرشت ) بود و اعراب...
-
ض
لغتنامه دهخدا
ض . (حرف ) نشانه ٔ حرف پانزدهم است از الفبای عرب و نام آن ضاد است و در حساب جُمّل آن را به هشتصد دارند و در حساب ترتیبی عربی نماینده ٔ عدد پانزده و در فارسی هجده است و آن یکی از دو حرف مختص به عرب است ، یعنی «ض » و «ظ»، و در فارسی این حرف نباشد و آن ...
-
ث
لغتنامه دهخدا
ث . (ع حرف ) حرف چهارم است از حروف هجای عرب و حرف پنجم از هجای فارسی و صوت آن سین است آنگاه که زبان در میان دندانها درآرند. یا اصوت ثتای یونانی میان حرف ت و ج و نام آن ثاء است و چهاردهمین از حروف جُمَّل و آنرا به پانصد دارند و در حساب ترتیبی نماینده ...
-
ظ
لغتنامه دهخدا
ظ. (حرف ) نشانه ٔ حرف هفدهم است از الفبای عرب و نام آن ظاء است و ظی و در حساب جُمَّل آن را به نهصد دارند و در حساب ترتیبی فارسی نماینده ٔ عدد بیست است و آن یکی از دو حرف مختص به عرب است که یکی همین ظ و دیگری ض است و از حروف مصمته و مطبقه و از حروف هف...
-
خ
لغتنامه دهخدا
خ . (حرف ) حرف نهم است ازالفبای فارسی و هفتم از الفبای عربی و بیست و چهارم از الفبای ابجد و نام آن خاء است و در حساب جُمَّل ششصد بود و در حساب ترتیبی فارسی نماینده ٔ عدد نه و در حساب ترتیبی عربی نماینده ٔ هفت است . و آن از حروف روادف و از حروف خاکی ا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی مافروخی مکنی به ابوالفتح . مؤلف کتاب محاسن اصفهان او را در زمره ٔ متقدمین اهل ادب اصفهان یاد کند و گوید: استاد ابوالفتح احمدبن علی مافروخی شوق خویش رانسبت به اصفهان و مردم آن در این اشعار بیان کند:وانی و ان فارقت جیاً...
-
ذ
لغتنامه دهخدا
ذ. (حرف ) حرف نهم است از حروف الفبای عرب و یازدهم از الفبای فارسی و بیست و پنجم از حروف ابجد و در حساب جمّل آن را به هفتصد دارند. و نام آن ذال است و گاه برای استواری ضبط ذال معجمة گویند و آن از حروف روادف و شمسیّة و ارضیة یا ترابیة و مصمته و نیز از ح...
-
غ
لغتنامه دهخدا
غ . (حرف ) حرف بیست و دوم است از حروف الفبای فارسی و حرف نوزدهم از الفبای عربی و آخرین از حروف ابجد و در حساب جُمَّل آن را به هزار دارند و نام آن غین است ، و غین معجمه و غین منقوطه نیز گویند. و آن از حروف مستعلیة و حلق و مجهورة و مصمته و مائیة و قمری...