کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رواة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن حبیش . از رواة است .
-
روات
فرهنگ فارسی معین
(رُ) [ ع . رواة ] (اِ.) جِ راوی ؛ روایت کننده ها.
-
بجانی
لغتنامه دهخدا
بجانی . [ ب َج ْ جا ] (اِخ ) ابوالفضل مسعودبن علی از رواة بود. (از معجم البلدان ).
-
خیرة
لغتنامه دهخدا
خیرة. [ خ َ رَ ](اِخ ) بنت عبدالرحمن . از رواة است . (منتهی الارب ).
-
داود
لغتنامه دهخدا
داود. [ وو] (اِخ ) ابن خالد مکنی به ابوسلیمان . از رواة است .
-
روات
لغتنامه دهخدا
روات . [ رُ ] (ع ص ، اِ) رواة. ج ِ راوی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). رجوع به رواة و راوی شود : چنین شنیدم از ثقات روات . (سندبادنامه ص 129).
-
طمستان
لغتنامه دهخدا
طمستان . [ طَ م َ ] (اِخ ) (بلفظ تثنیه ، شاید از طم و ستان مانند دهستان و مانند آن ) شهری است در فارس و گروهی از رواة بدانجا منسوبند. (معجم البلدان ).
-
هارون
لغتنامه دهخدا
هارون . (اِخ ) ابن موسی القروی . از رواة است . رجوع به الموشح تألیف مرزبانی ص 207 شود.
-
هارون
لغتنامه دهخدا
هارون . (اِخ ) مکنی به ابومحمد. از رواة حدیث بود. حسن بن صالح از وی و او از مقاتل بن حیان روایت میکرد.
-
هاشم
لغتنامه دهخدا
هاشم . [ ش ِ ] (اِخ ) ابن عبدالاعلی الفزاری . از خطباء و رواة است . (البیان و التبیین ص 278).
-
هبیرة
لغتنامه دهخدا
هبیرة. [ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) از رواة است . ابواسحاق از او و او از ابن عباس روایت دارد. (المصاحف ص 81).
-
هارون
لغتنامه دهخدا
هارون . (اِخ ) ابن ابی عبید. از رواة است . (سیرة عمربن عبدالعزیز ص 35).
-
جعید
لغتنامه دهخدا
جعید. [ ج ُ ع َ ] (اِخ ) یکی از رواة بوده است . رجوع به سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 14 شود.
-
ذومصر
لغتنامه دهخدا
ذومصر. [ م ِ ] (اِخ )در المرصع آمده است : لقب یکی از رواة حدیث در اضاحی است . و در منتهی الارب آرد: یزید ذومصر محدثی است .
-
رمانی
لغتنامه دهخدا
رمانی . [ رُم ْ ما ] (اِخ ) عمروبن تمیم . از رواة حدیث است و از پدر خویش روایت کند. (از لباب الانساب ).