کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ره آورد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ره آورد
معنی
( ~. وَ) (اِمر.) سوغات ، ارمغان .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ره آورد
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ) (اِمر.) سوغات ، ارمغان .
-
ره آورد
لغتنامه دهخدا
ره آورد. [ رَه ْ وَ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) راه آورد. سوغات و ارمغان و هر چیزی که چون شخصی از جایی بیایدبرای کسی بیاورد اگر چه چند بیت از نظم و نثر باشد.(ناظم الاطباء) (از برهان ). کنایه از چیزی است که چون کسی از جایی آید به طریق تحفه آورد و سوغات ن...
-
واژههای مشابه
-
نیم ره
لغتنامه دهخدا
نیم ره . [ رَه ْ ] (اِ مرکب ) نیم راه . نیمه راه . نیمه ٔ راه . وسط راه . در بین راه . رجوع به نیم راه شود.- در نیم ره ، به نیم ره ؛ به مقصد نرسیده . به پایان راه نرسیده : جبریل هم به نیم ره از بیم سوختن بگذاشته رکابش و برتافته عنان . خاقانی .اندیشه...
-
نیمه ره
لغتنامه دهخدا
نیمه ره . [ م َ / م ِ رَه ْ ] (اِ مرکب ) نیمه راه . وسط راه . بین راه : همرهان رابه نیمه ره بگذاشت راه دریای بی رهی برداشت . نظامی .رجوع به نیم راه و نیمه راه شود.
-
به ره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] berah ۱. بهراه؛ باراه.۲. نیکو.۳. آراسته.۴. مناسب.
-
road map
رهنگاشت1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آیندهپژوهی و آیندهنگری] نگاشت حاصل از شناسایی و ارزیابی تحولات آینده که حرکت بهسوی اهداف موردنظر را در اختیار تصمیمسازان قرار میدهد
-
roadmapping
رهنگاشت2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آیندهپژوهی و آیندهنگری] روشی پرکاربرد در آیندهپژوهی که ابزار لازم را برای شناسایی و ارزیابی تحولات آینده و حرکت بهسوی اهداف موردنظر در اختیار تصمیمسازان قرار میدهد
-
ره بردن
فرهنگ فارسی معین
(رَ. بُ دَ) (مص ل .) راه پیدا کردن ، پی بردن .
-
ره کردن
فرهنگ فارسی معین
(رَ. کَ دَ) (مص م .) رام کردن .
-
ره کوبیدن
فرهنگ فارسی معین
(رَ. دَ) (مص ل .) طی طریق کردن .
-
ره گو
فرهنگ فارسی معین
(ی ) (رَ) (ص فا.) خنیاگر.
-
ره نشین
فرهنگ فارسی معین
(رَ نِ) (ص فا.) نک راه نشین .
-
ره افتادن
لغتنامه دهخدا
ره افتادن . [ رَه ْ اُ دَ ](مص مرکب ) کنایه از ریختن دزدان بر سر مردم و غارت کردن مال ایشان باشد. (برهان ). || زیان و نقصان رسیدن . (از برهان ). رجوع به راه افتادن شود.
-
ره برداشتن
لغتنامه دهخدا
ره برداشتن . [ رَه ْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) راه برداشتن . طی طریق کردن . راهی شدن . عازم شدن : به چونین بیابان و ریگ روان سپه برد و برداشت ره پهلوان . اسدی .رجوع به راه برداشتن شود.