کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رهی
/rahi/
معنی
۱. رونده؛ راهافتاده؛ رهرو.
۲. مسافر.
۳. غلام؛ بنده؛ چاکر: ◻︎ کمند از رهی بستد و داد خم / بینداخت خوار و نزد هیچ دم (فردوسی: ۱/۲۰۰).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رهی
فرهنگ نامها
(تلفظ: rahi) (پهلوی) غلام ، بنده ، چاکر .
-
رهی
فرهنگ فارسی معین
(رَ)(ص نسب .) 1 - راهرو، مسافر. 2 - غلام ، بنده .
-
رهی
لغتنامه دهخدا
رهی . [ رَ ] (اِخ ) اصفهانی . محمدابراهیم مشهور به قصاب . متوفای 1226 هَ . ق . از گویندگان اصفهان بود. بیت زیر از اوست :تا کی بود به حسرت چشمم به راه ماهی یارب مباد هرگز چشم کسی به راهی . (از قاموس الاعلام ترکی ) (فرهنگ سخنوران ).رجوع به فرهنگ سخنورا...
-
رهی
لغتنامه دهخدا
رهی . [ رَ ] (اِخ ) تهرانی . سلطانعلی بیگ نواده ٔ علی قلی خان شاملو، از گویندگان قرن یازدهم هجری بود. بیت زیر از اوست :از خرابی می گذشتم منزلم آمد بیاددست وپا گم کرده ای دیدم دلم آمد بیادسربه هم آورده دیدم برگهای غنچه رااجتماع دوستان یکدلم آمد بیاد. ...
-
رهی
لغتنامه دهخدا
رهی . [ رَ ] (اِخ ) مشهدی . مولانا شاه محمود. از گویندگان و نقاشان قرن دهم در مشهد بود و رهی تخلص می کرد و به سبک قدما شعر می گفت . رباعی زیر از اوست :آن شوخ که درد او به درمان ندهم مردن ز غمش به صدجهان جان ندهم چون غمزه ٔ او خوش است با ریش دلم صد کع...
-
رهی
لغتنامه دهخدا
رهی . [ رَ ] (ص نسبی ، اِ) رونده . (برهان ) . روان . (فرهنگ فارسی معین ). مسافر. (یادداشت مؤلف ). || غلام . (از فرهنگ فارسی معین ) (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ اوبهی ). چاکر. (فرهنگ خطی ) (برهان ). به معنی بنده از رهیدن است ، یعنی رهیده شد...
-
رهی
لغتنامه دهخدا
رهی . [ رُ ها ] (اِخ ) شهری است ، از آن شهر است زید رهاوی بن ابی انیسة، و یزید رهاوی بن سنان و حافظ عبدالقادر رهاوی . (منتهی الارب ).
-
رهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به راه) ‹راهی› [قدیمی] rahi ۱. رونده؛ راهافتاده؛ رهرو.۲. مسافر.۳. غلام؛ بنده؛ چاکر: ◻︎ کمند از رهی بستد و داد خم / بینداخت خوار و نزد هیچ دم (فردوسی: ۱/۲۰۰).
-
واژههای مشابه
-
رَهی
لهجه و گویش گنابادی
rahi در گویش گنابادی یعنی فرستادن ، پست کردن
-
release from masking
پوششرهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شنواییشناسی] کاهش اثربخشی پوشش در نتیجۀ تغییر در نشانک پوششی یا نشانک پوششیافته
-
رهی شیرازی
لغتنامه دهخدا
رهی شیرازی . [ رَ ی ِ شی ] (اِخ ) مجد همگر. (فرهنگ سخنوران ). رجوع به مجد همگر شود.
-
رهی طهرانی
لغتنامه دهخدا
رهی طهرانی . [ رَ ی ِ طِ ] (اِخ ) میرزا محمدعلی . از منشیان و گویندگان عهد فتحعلیشاه بود. رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
-
رهی پرور
لغتنامه دهخدا
رهی پرور. [ رَ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) بنده نواز. که نسبت به زیردستان مهربانی و نوازش کند. که بر بندگان و خدمتکاران مهربان و رؤف باشد : خزینه پرور مردم رهی گداز بودملک خزینه گداز آمد و رهی پرور. عنصری .فروختند بمیرند شاه هندو رابه پیش خیمه ٔ شاهنشه ره...
-
رَهیْ هِ
لهجه و گویش گنابادی
rahihe در گویش گنابادی یعنی مسافرید ، رفتنی هستید ، راهی هستید ، در حال حرکتید