کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رهگذر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رهگذر کردن
لغتنامه دهخدا
رهگذر کردن . [ رَ گ ُ ذَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذر کردن . (یادداشت مؤلف ). عبور کردن . گذشتن : هر آن کس که دانش نیابی برش مکن رهگذرتا زیی بر درش . فردوسی .تو گفتی روی خاقانی است آن طشت که خون دیده بر وی رهگذر کرد.خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
زینت کردن
لغتنامه دهخدا
زینت کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آرایش کردن و پیراستن و بزک کردن . (ناظم الاطباء). آراستن و پیراستن کسی یا چیزی را : نه از بهر خود می ستانم خراج که زینت کنم بر خود و تخت و تاج . سعدی (بوستان ).بهار آمد و زینت باغ کردخزان را از این رهگذر داغ کرد....
-
خانه گرفتن
لغتنامه دهخدا
خانه گرفتن . [ ن َ / ن ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) منزل کردن . در محلی اقامت کردن . در جایی سکنی گزیدن : همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن گویی که دو جغد آنجا بر خانه گرفته ست .دنیا پلی است رهگذر دار آخرت اهل تمیز خانه نگیرند بر پلی . سعدی (طیبات ).|| ...
-
بی نیاز کردن
لغتنامه دهخدا
بی نیاز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مستغنی کردن . (ناظم الاطباء). توانگر کردن . غیرمحتاج کردن . اغناء. (منتهی الارب ) : اگر ازمن تو بد نداری بازنکنی بی نیاز گاه نیاز. ابوشکور.میان یلان سرفرازت کنم ز سیم و درم بی نیازت کنم . فردوسی .اگر کرد یزدان ترا...
-
راهگذار
لغتنامه دهخدا
راهگذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) راهگذر. رهگذر. || معبر و طریق و راه و گذرگاه . (ناظم الاطباء). شاهراه . (از آنندراج ). محل عبور : رز لاغر و پژمرده شد و گونه تبه کردغم را مگر اندر دل او راهگذاری است . فرخی .ناچار از اینجا ببردت آنکه بیاورداین نی...
-
راهگذر
لغتنامه دهخدا
راهگذر. [ گ ُ ذَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) رهگذر. گذرنده از راه . عابر. که از راه بگذرد.که از راه عبور کند. عابر سبیل : چون باسترآباد رسید مردی را دید، راهگذاری گفت از کجا می آیی ؟(تاریخ طبرستان ). || مسافر. (ناظم الاطباء). || ابن سبیل . (یادداشت مؤلف ...
-
حرض
لغتنامه دهخدا
حرض . [ ح َ رَ ] (ع مص ) گداخته شدن از اندوه یا عشق . (تاج المصادر بیهقی ). گداخته شدن از اندوه . (ترجمان عادل بن علی ). ناتوان گردیدن که برخاستن نتواند : گفت صبری کن بر این رنج و حرض صابران را لطف حق بخشد عوض . مولوی .باغ چون جنت شود دارالمرض زرد و ...
-
خبر شدن
لغتنامه دهخدا
خبر شدن . [ خ َ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خبر رسیدن . خبر رفتن . اطلاع رسیدن . مطلبی بگوش کسی رسیدن . خبردار شدن . با خبر شدن : خبر شد هم آنگه به افراسیاب کجا باره ٔ شارسان شد خراب . فردوسی .خبر شد بترکان که آمد سپاه جهانجوی کیخسرو کینه خواه . فردوسی ....
-
مقراضه
لغتنامه دهخدا
مقراضه . [ م ِ ض َ / ض ِ ] (اِ) نوعی از پیکان تیر باشد و آن را دوشاخه سازند. (برهان ). نوعی از پیکان دو شاخه . (فرهنگ رشیدی ) (غیاث ). نوعی از تیر که پیکانش دوسر باشد و کارش بریدن است چنانکه اگر شاخی مطلوب بود بدان می توان برید خلاف تیرهای دیگر که شک...
-
گرفتن
لغتنامه دهخدا
گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ](مص ) از ریشه ٔ پارسی باستان گرب اگاربایام (اتخاذکردن ، گرفتن )، ریشه ٔ اوستایی گراب ژریونایتی ، پهلوی گرفتن ، هندی باستان گرابه ، کردی گرتن ، بلوچی ژیرگ و ژیرغ ، سریکلی وغرئیغ - ام و رک هوبشمان ایضاً و نیز پهلوی گریفتن . «تاوار...
-
نشستن
لغتنامه دهخدا
نشستن . [ ن ِ ش َ / ش ِ ت َ ] (مص ) پارسی باستان : نی هد ، متعدی : نی یه شادیم ، اوستا: نی + هد ، نی شیذئیتی (نشستن )، متعدی : نی شاذیوئیش ، پهلوی : نَ (َیَ) شستن ، نَ (َیَ) شینت ، هندی باستان : نی + سد ، سی دتی ، بلوچی : نین دگ ، نین دغ ، متعدی : نی...
-
جانب
لغتنامه دهخدا
جانب . [ ن ِ ] (ع اِ) پهلو. کرانه . ج ، جوانب . (منتهی الارب ). طرف . کنار. (بهار عجم ). سوی . جهت . ضلع. ناحیه . کناره . سمت . سو. کران . بر. زی .نحو. شطر. ناحیت . ور. رهگذر. رهگذار. قَذف . قذفه . قَذَف . شَظو. (منتهی الارب ). جَناح . صوب . عُرض . ل...
-
پاشیدن
لغتنامه دهخدا
پاشیدن . [ دَ ] (مص ) پراکندن . پریشیدن . افشاندن . نثار کردن . ریختن . برافشاندن . پاچیدن . (در تداول عوام ): آب بر کسی پاشیدن ؛ آب بر روی او افشاندن . تخم در مزرعه پاشیدن ؛ تخم در کشتمند افشاندن . نمک و فلفل و نظایر آن بر روی چیزی پاشیدن ؛ نمک و فل...
-
روی نهادن
لغتنامه دهخدا
روی نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) روی گذاشتن . روی آوردن . متوجه شدن . راهی شدن . متوجه گشتن . رفتن . (یادداشت مؤلف ). توجه . (ترجمان القرآن ) : نهاده روی به حضرت چنانکه روی به پیربه تیم واتگران آید از در تیماس . ابوالعباس .همی فزونی جوید اراد...