کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رهوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رهوار
/rahvār/
معنی
= راهوار
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بفرمان، راهوار، سربهراه، مطیع، منقاد
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رهوار
واژگان مترادف و متضاد
بفرمان، راهوار، سربهراه، مطیع، منقاد
-
رهوار
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (ص مر.) نک راهوار.
-
رهوار
لغتنامه دهخدا
رهوار. [ رَهَْ ] (ص مرکب ) مرکب رونده ٔ فراخ گام و خوش راه و نجیب . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) : یکی اسب رهوار زیر اندرش لگامی بزرآژده بر سرش . فردوسی .نیکخوی را به ره عمر درزیر خرد مرکب رهوار کن . ناصرخسرو.کیسه ٔ زر چون ز ناردانه بیاگندکسوت دیبا گ...
-
رهوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) rahvār = راهوار
-
جستوجو در متن
-
حرون
واژگان مترادف و متضاد
توسن، سرکش ≠ رام، رهوار
-
مرکب
فرهنگ واژههای سره
آمیخته، ه مکرد، دوات، رهوار
-
راهوار
واژگان مترادف و متضاد
تندرو، تیزرو، راهگستر، رهوار ≠ کندرو
-
تیزرو
واژگان مترادف و متضاد
بادپا، تندرو، تیزتک، رهوار، سبکسیر، فرز ≠ کندرو
-
چهارگامه
فرهنگ فارسی معین
( ~. مِ) (اِمر.) اسب تندرو، اسب رهوار.
-
رهوج
لغتنامه دهخدا
رهوج . [ رَهَْ وَ ] (معرب ، ص ) راهوار. (دهار) (مهذب الاسماء). معرب رهوار. (یادداشت مؤلف ) (از المعرب جوالیقی ص 156). و مما اخذوه [ ای العرب ] من الفارسیة الرهوج الهملاج و اصله رهوار. (ابن درید در جمهره از سیوطی در المزهر). رجوع به رهوه و رهوار شود.
-
مطیع
واژگان مترادف و متضاد
تابع، تسلیم، رام، رهوار، سربهراه، زیردست، سازگار، فرمانبر، فرمانبردار، مطاوع، منقاد، وابسته ≠ سرکش، نافرمان
-
بفرمان
واژگان مترادف و متضاد
۱. رهوار ≠ بدلجام، سرکس ۲. رام، فرمانبردار، مطیع ≠ نافرمان حسبالامر، بفرموده
-
منقاد
واژگان مترادف و متضاد
۱. تسلیم، رام، رهوار، فرمانبردار، مطیع ۲. تابع، وابسته ≠ نافرمان، یاغی، سرکش
-
رهور
لغتنامه دهخدا
رهور. [ رَهَْ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مسافر و سیاح . || اسب کوچک خوشراه . (ناظم الاطباء). مخفف رهوار است که اسب خوشراه باشد. (آنندراج ) (برهان ) : جهان گردد از خون مردان چو دریاتو چون نوح و کشتی تو چون خنگ رهور. عمعق بخارایی .رجوع به راهوار و رهوار ...