کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رهسپار شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رهسپار شدن
لغتنامه دهخدا
رهسپار شدن . [ رَ س ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) عزیمت کردن . روانه گشتن . عازم شدن . رفتن . (یادداشت مؤلف ).- رهسپار دیار عدم یا نیستی یا آن جهان شدن ؛ مردن . (یادداشت مؤلف ).رجوع به رهسپار و راهسپار شود.
-
رهسپار شدن
دیکشنری فارسی به عربی
اجازة , اذهب , ايراد , سفر
-
جستوجو در متن
-
عازم شدن
فرهنگ واژههای سره
روانه شدن، رهسپارشدن، رهسپار شدن
-
عزیمت کردن
فرهنگ واژههای سره
رهسپار شدن
-
ره سپر شدن
لغتنامه دهخدا
ره سپر شدن . [ رَه ْ س ِ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رهسپار شدن . کنایه از رفتن . (ازیادداشت مؤلف ). رجوع به رهسپار شدن و ره سپر شود.
-
proceeded
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اقدام کرد، اقدام کردن، رهسپار شدن، پیش رفتن، حرکت کردن، پرداختن به، ناشی شدن از
-
ايراد
دیکشنری عربی به فارسی
پيش رفتن , رهسپار شدن , حرکت کردن , اقدام کردن , پرداختن به , ناشي شدن از , عايدات
-
proceed
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ادامه دهید، اقدام کردن، رهسپار شدن، پیش رفتن، حرکت کردن، پرداختن به، ناشی شدن از
-
اذهب
دیکشنری عربی به فارسی
رفتن , روانه ساختن , رهسپار شدن , عزيمت کردن , گذشتن , عبور کردن , کارکردن , گشتن , رواج داشتن , تمام شدن , راه رفتن , نابود شدن , روي دادن , بران بودن , درصدد بودن , راهي شدن
-
go
دیکشنری انگلیسی به فارسی
برو، سیر، رفتن، راه رفتن، شدن، گشتن، رهسپار شدن، روانه ساختن، کار کردن، رواج داشتن، تمام شدن، روی دادن، بران بودن، در صدد بودن، راهی شدن، سیر کردن، پا زدن، گذشتن
-
سفر
دیکشنری عربی به فارسی
درنروديدن , سفر کردن مسافرت کردن , رهسپار شدن , مسافرت , سفر , حرکت , جنبش , گردش , جهانگردي
-
leave
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترک کردن، مرخصی، اجازه، اذن، رخصت، گذاشتن، رها کردن، رفتن، رهسپار شدن، عزیمت کردن، باقی گذاردن، ول کردن، دست کشیدن از، عازم شدن، برگ دادن، متارکه کردن، شدن
-
راهسپر
لغتنامه دهخدا
راهسپر. [ س ِ پ َ ] (نف مرکب ) مخفف راهسپار. رهسپار. راه پیما. پیماینده . طی طریق کننده :سوار کش نبود یار اسب راهسپربسردرآید و گردد اسیر بخت سوار. ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).ما چو یونس بدرون شکم حوت ولیک او بدریا در و ما در دل جو راهسپر. ملک...
-
اجازة
دیکشنری عربی به فارسی
اجازه , اذن , مرخصي , رخصت , باقي گذاردن , رها کردن , ول کردن , گذاشتن , دست کشيدن از , رهسپار شدن , عازم شدن , ترک کردن , برگ دادن , پروانه , جواز , جواز شغل , اجازه رفتن دادن , پروانه دادن , مرخص کردن